#در_دستان_سرنوشت_پارت_171

امیر: واسه چی؟

آنا: خوب می خوایم صحبت کنیم،

امیر: پس مگه تو توالت مذاکره نکردین؟

آنا: نه، برم؟

امیر: نه، فردا صبح بیا برو دفتر پیشش، شبی کجا بری؟

آنا: خوب الان می خواد حرف بزنه،

امیر: نه باشه فردا، خودم الان کار دارم باهات

آنا می دونست کل کل فایده نداره رو کرد به رویا: رویا صبح می ام دفتر،

رویا هم دیگه بی پروا پشت سر امیر ادای امیر رو در اورد که فقط آنا و فرهاد دیدند،

فرهاد: سرکار خانم، بفرمایین بریم، ببینه فردا هم خبری نیستا

رویا: جرات نداره

فرهاد: اون که بله ولی حالا شمام بفرمایین.

**

هنوز نیم ساعتی از برگشتنشون نگذشته بودکه آنا رفت پایین تا تلفن رو برداره، همون شبیه ببینه رویا چی میگه،

رویا: الو

آنا: سلام، بگو ببینم چی میگی؟

رویا: چی می گی تو

آنا: می گم زود بگو ببینیم واسه چی می خوای از دفتر فرهاد بری؟

romangram.com | @romangram_com