#در_دستان_سرنوشت_پارت_162


سوسن رفت سمت در و از امیر خواست که بره بیرون، آنا حس می کرد الانه که قلبش بیاد تو حلقش.

سوسن امیر رو مجاب کرد که بیرون باشه: خوب بشین، می خوام باهم حرف بزنیم.

آنا: نمی تونیم بشینم، بفرمایین، گوشش می دم.

سوسن: قرار ما با پدرت این نبود، قرار موندن نداشتیم، داشتیم؟

انا سرش پایین بود:نه چنین قراری نبود، ولی پیش اومد

سوسن: ما فکر کردیم چندماه پیش قضیه رو به تو و امیر واضح گفتیم.

آنا: من نمی دونم پدرم کجاست، بعد از آخرین باری که با امیر سر یه مسائلی بحث کردند، دیگه رفتند، من نمی دونم کجاست؟ اگه می دونستم یه لحظه هم سربار امیر نمی شدم،

سوسن: بله می دونم امیر خان کاسه داغتر از آش شده،حالام قضیه سرباری نیست، یه دخالتی کرده، بشینه نتیجش رو ببینه، ولی من می خوام بدونم چه تصمیمی دارین؟ من برم به فامیل بگم این دختر کیه تو خونه پسرم؟ عروسمه؟ کیه؟ به خواهرم بگم چی؟

آنا : من نمی دونم، من نمی دونم. و سریع رفت سمت در و درو باز کرد، امیر با پدرش ایستاده بود:امیر! من چی باید به مامانت بگم، من نمی دونم! بعدم رو کرد به سروستانی بزرگ: بابام رو پیدا کنین بیاد منو ببره.

امیر نمی خواست جلوی انا با پدر مادرش بد حرف بزنه:آنا برو پایین پیش زینت تا من بیام،

سوسن که از اتاق اومده بود بیرون پشت سر آنا: کجا بره؟ شما دو تا چوب حراج زدین به آبروی ما، نه تو حرف می زنی نه این دختر، به آناهید می گم، می گه نمی دونم،به تو می گم، می گی بعدا، این بعد کیه؟

امیر: فکر این چیزها رو باید اونموقعی می کردین که منو تحت فشار گذاشته بودین. پول می خواستین، سودمی خواستین، حالا اینم تبعاتشه، دیگه از چی خجالت می کشین؟

سروستانی: امیر، بسه دیگه، ما حرف بدی نمی زنیم، می گیم تکلیف ما رو روشن کنین، ما باید به مردم چی بگیم؟ بگیم پسرمون زن داره یا نه؟ به خالت بگیم چی؟

امیر: می شه من فردا بیام خونه با هم حرف بزنیم؟

سوسن: نه، همین الان تکلیف ما رو روشن کنین.

آنا اومد جلو: تقصیر امیر نیست این اوضاع، شما بابام رو پیدا کنین، من میرم، همین الانم بگین بابام کجاست من میرم.

امیر خیلی سعی کرده بود، جلوی آنا با پدر مادرش، خوب حرف بزنه و بر عکس ولی حرف آنا امیر رو عصبانی کرد، رفت سمت انا، دست انا رو گرفت خواست ببره سمت در: شما بفرمایین تو اتاق، من خودم قضیه رو حل می کنم. جایی هم تشریف نمی برین.


romangram.com | @romangram_com