#در_دستان_سرنوشت_پارت_160


دکتر: خوب من شروین نامی رو میشناسم، ولی باید دید که این شروین آیا همونه یا نه؟

امیر: می شه همین امروز بپرسین؟

دکتر: معلومه که نه، تازه بپرسم هم اجازه ندارم به شما بگم.

امیر: ببخشین، جلسه بعد منم باید بیام؟

دکتر: فعلا دو جلسه ایی خودش بیاد، بیاد حرف بزنیم، ببینیم چی شده که پریشونه، مرگ دایه اس یا عاشق شده یا دلش واسه باباش تنگ شده؟

امیر: فعلا با اجازه.

دکتر:به سلامت.

امیر:اومد بیرون، دید انا سرش تو گوشیشه، داره اس ام اس میده

آناهید سرش رو اورد بالا: تموم شد؟

امیر:آره. بریم؟

آناهید: الان میریم پیش رویا؟

امیر: اره

آنا: پس بزار بهش بگم.

آنا آخرین اس ام اس رو سند کرد و پاشد،

تو راه امیر خیلی دست دست کرد ولی بالاخره تصمیمش رو گرفت: آنا تلفن دکترت رو بده ، می خوام یه وقتم از اون بگیرم،

آنا: الان اونجا بودیم که

امیر: نه اون دکترت رو می گم که واسه چیز میری پیشش منظورم مریضیته


romangram.com | @romangram_com