#در_دستان_سرنوشت_پارت_158
دکتر: بشینین خواهش می کنم.
امیر: من در خدمتتون هستم.
دکتر: راستش جناب...
امیر: سروستانی هستم
دکتر: بله، جناب سروستانی من دوره قبل که خوب خیلی مایل بودم از اعضای خونواده ایشون رو ببینم، ولی هرچی به آنا و همراهشون پیغام دادم، خوب موفق به ملاقات کسی نشدم، صبح که خودتون تماس گرفتین، خوشحال شدم که بالاخره می تونم ببینمتون،
ببینین، یه سری مسائل هست که در مورد آنا برای من روشن نمی شه، یعنی خودشم کمکی به من نمی کنه، حتی سری قبل هم که یه بهبود نسبی حاصل شد، من می دونستم که موقتیه ولی خوب با قطع جلسات دیگه کاری از من بر نیومد،حالا که دوباره اومده امیدوارم اجازه بدیم که مشکلاتش ریشه ای حل بشه.
امیر: خوب دقیقا منم الان واسه همین اینجام.
دکتر: فکر کنم الان اوضاع خوبی نداره، الان ببرینش، و زمانی بیارین که خودشم اظهار تمایل کنه برای دیدن من ، تحت فشار نزارینش ولی خودتون اگه بتونین فردا بعد از ظهر بیاین یه 1 ساعتی من در خدمتتون باشم خوبه.
امیر: خوب راستش ، صبح که خدمتتون گفتم چند روزی بیشتر از فوت دایه اش نگذشته، من دوست داشتم از همین امروز جلساتش شروع بشه، هفته دیگه هم مسافر هستم، نمی دونم می تونم تنهاش بزارم یا نه.
دکتر: خوب ببینین اگه حالش بهتره ، کمی منتظر بمونه تا ما یه صحبتهای اولیه با هم داشته باشیم.
امیر بلند شد یه سری به بیرون زد: خوبی؟
آنا: آره.
امیر: می خوای بریم؟ بریم یه سری پیش رویا؟ منم باید برگردم اینجا پیش دکتر.
آنا:واسه چی؟
امیر: نمی دونم دکتر می گه اوضام خرابه خودم درمان میخوام.
آنا یه لبخندی زد: جدی؟
امیر: آره شوخیم چیه!
romangram.com | @romangram_com