#در_دستان_سرنوشت_پارت_157

آنا: نه.

امیر: گرچه هنوز مدارکت آماد ه نیست، پاست هنوز مدت تقاضاش نگذشته که المثنی بدن بهت.

آنا: بابام واقعا رفته؟

امیر: آره، چند بار می پرسی؟بعدم قرار بود راجع به این قضیه دیگه حرف نزنیم.

آنا: ولی من باید یه بار دیگه ببینمش،

امیر: می بینیش، نترس بزار عصبانیتش فروکش کنه، خودش میاد.

آنا: نه نمی اد، تازه از دست من راحت شدند، واسه چی بیاد!

آنا: ولی اگه بفهمه طلاق گرفتم خوب شاید بیاد.

امیر با غیض بلند شد : انگار بدت نمی اد دوباره بازیت بدن؟

آنا: نه، ولی اگه به گوشش برسه، شاید لااقل بیاد .

امیر: اومدنی که دلیلش اون باشه ،همون بهتر که نیاد.

آنا دیگه حرفی نزد، و بلند شد بره آماده شه.

تو مطب خیلی معطل نشد، انا رفت تو ولی چند دقیقه ای گریون اومد بیرون.به محض بیرون اومدن آنا، امیر بلند شدرفت سمت آنا: چی شده؟ چرا گریه می کنی؟

آنانمی تونست لابلای گریه هاش حرفی بزنه. منشی اومد سمت امیر: خانم دکتر با شما کار دارن. بفرمایین تو

امیر:بشین تا من برگردم، بعدم با چشم ابرو به منشی حالی کرد که نزاره آنا بره بیرون.

امیر به در زد.

دکتر: بفرمایین

امیر: سلام.

romangram.com | @romangram_com