#در_دستان_سرنوشت_پارت_15

امیر گوشی را انداخت روکیف آنا ،یه دفعه یه نگاهی به دستش کرد، اول ترسید بعد یادش افتاد ایدز از این راه منتقل نمی شه ولی بازم نتونست بی خیال بشه ، سریع رفت دستش را بشوره.

نیم ساعتی از حمام رفتن آنا می گذشت که زینت اومد پایین ،امیر تو سالن نشسته بود منتظر زینت تا باهاش صحبت کنه.

_آقا با اجازتون من دیگه برم.

_اتاق رو واسش مرتب کردی؟

_بله آقا، شیر و کیک هم گذاشتم بالا تخت. سشوار هم رو میزه، لباساشون هم جلوی شومینه گذاشتم رو بند تا صبح اماده است.صبح خودم می ام.فقط آقا من راستش می ترسم، این مرضی که گفتین آخه یهو...

_نترس چیزی نیست، فقط بی دستکش به وسایلش دست نزن، با خودشم که کاری نداری.فردامی ره.

_چشم.شب بخیر.

***

ساعت از دو گذشته بود ولی انا هنوز داشت تو تخت غلط می زد. خواب به چشمش نمی اومد. بلند شد بره پایین ، کیفش توسالن پایین مونده بود . از پله ها که اومد پایین ، متوجه شد چراغ اتاق ته سالن که ظاهرن اتاق امیر بود روشنه .توجهی نکرد، نور زیادی نبود فقط از تراس جلوی سالن کمی نور به داخل اتاق اومده بود. اناهید سعی داشت بی صدا برگرده بالا ولی به محضی اینکه کیفش را کشید که برداره آینه و کلیدش از داخل کیف افتاد روی سرامیکها و صدای بدی داد ، آنا سعی کرد تو تاریکی بشینه تا وسایلش را از روی زمین برداره که پیشونیش خورد لبه میز جلوی کاناپه و آخش بلند شد. به محض بلند شدن از روی زمین یه دفعه چراغ سالن روشن شد که باعث شد انا از ترسش جیغ بزنه. و برگرده پشت سرش را نگاه کنه.

امیر چند قدم اومد جلو تر:

_نترس منم. هنوزنخوابیدی؟

انا خیلی از رفتار امیر جلوی زینت دلگیر بود. بدون هیچ توضیحی فقط کیفش را گرفت بالا و نشون امیر داد و برگشت سمت پله ها ولی طاقت نیاورد رو پله اول برگشت سمت امیر که داشت بالا رفتنش را نگاه می کرد.

_شما قسم خورده بودین به کسی چیزی نگین راجع به مشکل من.

_من چیزی نگفتم ولی به هر حال زینت باید مواظب خودش باشه.لازم بود یه چیز هایی بدونه.

آنا بی هیچ حرف دیگه ای برگشت و رفت بالا. امیرم با خنده ای که از سر و وضع خنده دار خانم شیک پوش با اون لباسهای بلند و پاچه های تازده به لب داشت برگشت سمت اتاق، ولی واقعیت این بود که خواب به چشماش نمی اومد.

***

آنا یه نگاهی به گوشی انداخت، متوجه تماس جواب داده شده رویا شد. نمی دونست بیداره یا نه ولی شک نداشت رویا هم بی قرار و نگرانه،

_الو انا!

romangram.com | @romangram_com