#در_دستان_سرنوشت_پارت_14
_واسه چی آنا اونجاست؟چرا نرفته خونه خودش؟
_من لازم نمی بینم به شما توضیح بدم.
_ولی من لازم می بینم.
_اگه جنابعالی شب می رفتین خونه پیش دوستتون نه من به دردسر می افتادم نه شما نگران می شدید.
_من الان آژانس می گیرم می ام دنبالش.
_لازم نیست. فعلا که حمام، بعدم یه نگاهی به ساعت بندازین. بزارین فردا .تکلیف این شکایت معلوم بشه آقای مشیر میرسوندش خونه.
لحن رویا یدفعه عوض شد.
_آقای سروستانی خواهش میکنم حواستون بش باشه، اصلا نمیدونم ظهر تاحالا چیزی خورده یا نه؟ من خودم صبح اول وقت میام دنبالش بریم ببینیم چی میشه.
_لازم نیست شما برین دنبال کارا،من به مشیر گفتم فردا بره دنبال کارا، شما فقط یه زحمتی بکشین تا پدرمادرش برمی گردن مراقب باشین دست گل دیگه ای به آبنده.
رویا جوابی به امیر نداد و فقط گوشیرا قطع کرد.
امیرم متعجب و عصبانی یه نگاه به گوشی تودستش کرد وبا گفتن "بی ادب "گوشی گذاشت رومیز.
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دوباره تلفن زنگ زد.
_لازم نبود برای رعایت ادب وخداجافظی تماس بگیرین
_آقای سروستانی زنگ زدم بهتون یاد آوری کنم که شما قسم خوردین راجع به بیماری آنا حرفی به کسی نزنین که آبروی آنا بره،یا به گوش دوست و آشنا برسه. یادتون که نرفته؟
_خیر خانم یادم هست.(البته یادش افتاد که به فرهاد گفته ولی خوب فرهاد دوست و وکیلش بود و تقریبا از همه چیز خبر داشت اونهم قول داده بود دهن باز نکنه)
_ممنون.
رویا این بار هم بی خداحافظی تماس را قطع کرده بود.
romangram.com | @romangram_com