#در_دستان_سرنوشت_پارت_143
آنا: حرف دهنت رو بفهم،
رویا: باشه، ولی حالا باید بپوشی بریم،
رویا بزور مانتو شلوار آنا رو تنش کرد، دیگه فرصتی واسه پاک کردن لاکهاش نبود، می دونست بازار حرف دوباره پشت سر همشون گرم می شه ولی چاره ای نبود،
تو قبرستون، جمعیت خیلی زیادی نیومده بودند، ولی کم هم نبودند، آنا زل زده بود به مراسم و هر از گاهی از رویا سئوالهای چرتی می پرسید، هنوز جنازه رو نیورده بودند که فرهادم رسید، به محض اینکه رویا صبح گفته بود چی شده، فرهاد با امیر تماس گرفته بود، ولی نتونسته بود با امیر صحبت کنه،خودش دیگه با تشخیص خودش اومده بود که اگه بتونه از طرف امیر کاری انجام بده، رویا متوجه حضور فرهاد شد ولی می دونست جلوی این همه چشم جلو نره بهتره، ولی فرهاد بیخیال این حرفها و با دیدن انا کنار رویا رفت سمتشون،رویا چادرش را محکم کرد و گرفت تو صورتش ولی آنا اگه خیلی هم هوشیار بود عمرا می تونست خودش رو با چادر جمع کنه چه برسه به این وضعیت ، فرهاد اول با پدر و برادر رویا و آقا جلال حرف زد و تسلیت گفت بعدم رفت سمت رویا، رویا سر بزیر جواب داد، فرهاد متوجه علت رفتار رویا شد، رو کرد به آنا: سلام، تسلیت می گم.
آنا: واسه چی؟
رویا یه تک سرفه ای زد
فرهاد یکم گیج بود: بخاطر فخری خانم
آنا: واسه چی تسلیت باید عافیت بگی، دیشب اینقدر خوب بود، نصفه شب منو برد تو حیاط، واسم قصه گفت.
آنا: به امیر نگین منو اینجا دیدین، گفته نرم بیرون، ولی این رویا زورکی منو آورد،
فرهاد: دیگه کاملا قضیه رو گرفت.
آنا: رویا رضایت میدی بریم؟ شروینم خونه تنهاست.
فرهاد: شروین کیه؟
رویا: شروین خوب، آنا یکمی
هنوز رویا حرفش روتموم نکرده بود، که صدای الله و اکبر گفتن مردا، رشته کلام رویا رو برید، جنازه رو آورده بودند، مادر رویا گریه می کرد،آقا جلال بی صداتو سرش میزد، آنا حس بدی داشت، خلقش گرفته بود، دلش می خواست بره.
آنا: بریم رویا دیگه بسه، خسته شدم.
رویا لبش رو گاز گرفت. خواهر اقا جلال که تقریبا کنا راونها وایساده بود، از کوره در رفت: ببرش این دختره رو از اینجا رویا، واسه چی اومد اینجا، بعدم رو کرد به آنا: برو، اصلا واسه چی اومدی، یه عمر زحمت تو رو کشید، جوونیش رو تو خونه بابات به باد داد، بعدم که بیرونش کردند از غصه تو مریض شد، اومدی مطمئن شی کشتیش؟ خیالت راحت، اسیر خاک می شه تا چند دقیقه دیگه.
آنا دست رویا رو پس زد: جمیله خانم چی می گی به من؟ بخدا فخری بفهمه با من اینجور حرف زدی پدرت رو در می اره.
جمیله: دیگه دستش از دنیا کوتاهه، لااقل بزار اون دنیا آرامش داشته باشه. این چه ریختیه پاشودی اومدی اینجا، هر گناهی تو سر قبرش کنی پا اون می نویسن.
romangram.com | @romangram_com