#در_دستان_سرنوشت_پارت_140
رویا: آنا میگم راستی آخرش نفهمیدم این مردک چی واسه تو اس ام اس کرده بود، تو نامه چی واست پرونده بود
آنا: تو نامه که من نمی دونم ولی اس ام اس آخریا کلی عاشقانه بود،
رویا: جدی؟
آنا: نه حالا همچین، تو مایه ها، گلم ، غنچه بمون وا نشو ، از این چرتا و پرتا
رویا: مامانم اینقدر عصبانیه؟ بابا هم، میگن با این رفت و اومدها و سر و صدا ها که راه انداختی کسی نمی اد تو رو بگیره، کل ده دارن راجع به تو و خریت ما که تو رو فرستادیم شهر حرف می زنن، میگه بیا زن محمد شو وگر نه کسی نمی گیردت.
آنا: وا! چه حرفها می زنن! کسی هم نگیردت خودم عقدت می کنم، خودم که نه، می دم امیر عقدت کنه،
رویا: ببند او دهنت رو،
آنا: جدی می گم،
رویا: منم جدی گفتم، ولی انا جدی، این امیر کیس بدی نیست ها،
آنا: آره واسه خاله و مامانش خوبه ؛ بخصوص که سر خورم هست
رویا: حالا اینقدر بگو تا به گوشش برسه
آنا: برسه که می گم نطر تو بوده
رویا: ولی بی شوخی ، درسته خیلی آقا بالا سر بازی در می اره ولی بدم نیستا.
آنا: کجای کاری، زود تر تکلیف من رو روشن کرده، گفته من و مثل بردار خودت بدون، البته بردار واقعی و از این چرتها، هر چی ارس نکرده من واست می کنم و اینها خودشم ترسیده من بخوابم وبال گردنش شم و ایدز بگیره
رویا: چقدر این بشر جون ترسه، و زرنگ
آنا: با اون ماد ر و خاله ای که اون داره والا این حرکاتش کاملا هم طبیعیه.
رویا: عکس زنش رو دیدی؟
romangram.com | @romangram_com