#در_دستان_سرنوشت_پارت_114


امیر 40 دقیقه ای طول کشید تا با رویا خودش را برسونه خونه، نمی دونست باید منتظر چه صحنه ای باشه، می دونست که خالش چه حالی شده وقتی از موضوع حضور آنا تو خونه پرگل باخبر شده، ولی از مادرش تعجب می کرد که چرا خالش را وارد این ماجرا کرده، به محض ورود امیر و رویا به سالن، امیر متوجه خالش شده که روی کاناپه دراز کشیده و یه دستمال روی چشماش گذاشته ،معمولا خالش موقع سر درد اینکار رو می کرد، بی اینکه از خواب و بیدار سهلا مطمئن شه، رفت سمت بالا، صدای پای امیر و رویا ، باعث بیدار شدن سهیلا شد، ولی هرچی اسم امیر را صدا زد، امیر توجهی نکرد و رفت بالا،

باباز کردن در، سوسن از کنار تخت بلند شد.

امیر: مامان چی شده؟

رویا هم پشت سر امیر وارد شد: خانم سروستانی ، آنا چی شده؟ چیکار کردین؟

سوسن: چیزی نیست، از هوش رفت.

رویا: از هوش رفت، همین؟ دکتر اوردین؟

سوسن: بله ، دکتر اومد، گفت قندش افتاده، البته خوب فشار عصبی شاید و از این حرفها، ولی گفت خوب می شه

سهیلا هم همزمان اومد تو: امیر، خاله ، من که خودم چند بار هم به تو هم به مادرت گفتم، تو جوونی، باید ازدواج کنی، پرگلم چیزی جز خوشبختی تو نمیخواست، ولی قرارمون این دختر نبود، این خونواده نبود، چرا اوردیش اینجا، چرا این دخترو؟

رویا که دیگه عصبانی شده بود رو کرد به سهیلا و سوسن: این حرفها یعنی چی؟ این دختر یعنی چی؟ آنا چشه؟ چطور با باباش روهم ریختین سود بردین آنا خوب بود، حالا سود رو خوردین آنا بد؟ چه خبره اسم سه تا شوهر صوری خورده تو شناسنامه اش؟ انا حتی یکبارم اون شوهرای کذایی رو ندید، ایشون رو هم اگه دید، بابت اون مشکلی بود که 4 ماه قبل ، پیش اومد و باباش نبود، امیر خان مجبور شد بیاد حل و فصل کنه، وگر نه قرار رفت واومدی در کار نبود.

سهیلا:بله، انا خانم خوب، خانوم، ولی به درد امیر نمی خوره.

امیر: خاله جون خواهش می کنم بلند شین بریم بیرون، بالا سرش حرف نزنین، مادر شمام همینطور، این بحث و حرفها رو ببرین پایین تا من بگم قضیه چیه!

همه با هم از اتاق رفتند بیرون، ولی رویا نشست بالا سر آنا.

زینت چند تا لیوان شربت آورد تعارف کنه.

امیر: زینت خانم، آنا غذا خورده ؟

زینت: نه، میلی نداشت، دو تا بستنی خوردن با دوتا تیکه بیسکویت

امیر: ولی من به شما گفتم غذا بخوره.

سوسن: امیر ول کن این بنده خدا رو


romangram.com | @romangram_com