#در_دستان_سرنوشت_پارت_113
سهیلا یه نگاهی به آنا انداخت و بعد نگاهی به خواهرش: پس تویی! تو اومدی جای دختر من رو بگیری؟
سوسن: انا جون، قرار نبود شما با امیر بمونی! مگه قرار ما این نبود که سر شش ماه طلاق بگیری ، وقتی ما پول رو با بابات تسویه کردیم.
آنا به زور سری به نشونه آره تکون داد.
سهیلا: پس چرا تو اینجایی؟ چرا با بابات نرفتی؟ چرا آویزون امیر شدی.
آنا حرفی نداشت که بزنه.
سوسن: وکیل بابات الان خونه ما بود. می گفت امیر تو رو ول نمی کنه، ولی ما فکر می کنیم برعکسه
آنا بازم نگاه کزد
سهیلا: می دونی من کیم؟ من مامان پرگلم؟ می دونی پرگل کیه؟ زن امیر ، بچم زن امیر بود، این خونه رو پرگلم پسندید، این اتاقها رو یه به یک با سلیقه خودش واسه امیر چید،می دونی بچم کجاست؟ سینه قبرستونه، امیرم عزیزمه، خودم دلم براش خونه، باید زن بگیره، ولی یه زن درست و حسابی، یکی مثل پرگلم، باید بره سر خونه زندگیش ولی تو این خونه حق نداره کسی رو بیاره، جای پرگل من نباید کسی تو این خونه بیاد، زنش رو باید ببره یه جا دیگه ، این خونه رو خودم ازش می خرم، با همه چیزاش.
آنا شوک شده بود، بدنش خیس شده بود، احساس می کرد عرق سردی به بدنش نشسته،
سوسن: آناهید جان بلند شو، من خودم می برمت خونه پدرت، همه نگرانت هستند، بابات کلی زنگ زده به سروستانی از 1 ساعت پیش تا حالا، اسدیم که خودش اومد در خونه، همه نگرانتن، اونها هم نمی خوان تو اینجا باشی. بلند شو.
سهیلا: بلند شو، و گرنه خودم می ندازمت بیرون.
آنا به زور از جاش بلند شد، سرش سنگین شده بود، از رو تخت هنوز بلند نشده بود که احساس کرد همه جا سیاهه، سیاهتر از دیروز.
سوسن و سهیلا یه لحظه از دیدن زمین خوردن آنا جا خوردند، سوسن به خودش اومد سریع رفت سمت آنا ولی هرچی تکونش می داد آنا چشماش رو باز نمی کرد، سریع زینت رو صدا زد.
زینت با عجله اومد بالا.
سوسن: زینت، یکم آب بیار، غش کرده.
زینت: خدا مرگم چی شده؟ جواب امیر خان رو چی بدم.
سهیلا که انگار منتظر یه سیلی باشه تا اروم بگیره، و دست از بی تابی برداره، با این اتفاق و شوکی که بهش دست داد آروم شد، بی هیچ حرفی رفت پایین و روی راحتی های سالن ولو شد و چشماش رو بست تا سرش آروم بگیره.
زینت سریع کمی آب آورد، ولی هرچی تو صورت آنا می ریخت آنا عکس العملی نشون نمی داد، سریع رفت تا به اورژانس زنگ بزنه،
romangram.com | @romangram_com