#در_دستان_سرنوشت_پارت_105

امیر: اولا که زحمتی نبوده واسه من، من سفر بودم دیشب آخر شب رسیدم، باید از مشیر و خانم زند تشکر کنین، اگه دیر اقدام کرده بودند الان معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد، بعدم خوب من تصمیمم عوض شده، نمی خوام آنا رو طلاق بدم اون بارم باید به زور می بردمش از خونتون، که شما هنوز مهر طلاق نخورده تو شناسنامه دخترتون، به اون مردک اجازه ندین بیاد بره بست بشینه تو خونتون، که آنا هم تحت فشار دست به یه همچین بچه بازی بزنه ، می دونین به راحتی ممکن بود به قیمت جونش تموم شه. اصلا این حرفها واسه شما معنی داره؟ یا الان دارین به جای گوش دادن به حرفهای من چرتکه می ندازین و دو دو تا چهارتا حساب دیروزتون رو میکنین؟

ریاحی: امیر جان، من اگه جواب شما رو نمی دم، به احترام پدرتونه و گرنه اونی که باید مواخذه بشه تویی ، تو داری با سرنوشت دختر من بازی می کنی. من تا فردا شب بر می گردم، می ام منزل پدر صحبت می کنیم، شمام بهتره سریع وکیلت رو بفرستی دنبال کارا، الانم گوشی رو بده به آنا من باهاش صحبت کنم.

امیر: منم به احترام سنتون حرفی نمی زنم جناب ریاحی، بعدم برای مسائل من لازم نیست با پدر مادرم صحبت کنین، من یه ادم مستقل هستم و مستقل تصمیم می گیرم، و به صحبتهای پدر و مادرم در حد مشورت و ادای احترام گوش می کنم و گرنه اگه تصمیمی رو صحیح تشخیص بدم به خاطر منافع کسی عوضش نمی کنم، الانم اجازه بدین ببینم انا می خواد با شما صحبت کنه یا نه؟

آنا گوشی رو از دست امیر قاپید.

آنا: بابا! الو بابا!

ریاحی: آنا تو چه غلطی کردی؟ من فردا شب می ام، خدا به دادت برسه.

آنا در حالیکه اشک می ریخت سعی کرد جواب بده

آنا: بابا، من که گفتم نمیخوام، بابا مرتیکه اومده بود تو خونه، مش مراد راهش داده بود، مینو و ارس هم نبودند

ریاحی: من خودم بهش اجازه دادم باهات حرف بزنه.

آنا: بابا حرف بزنه یا غلط دیگه ای بکنه، شما بهش اجازه دادین به من دست درازی کنه؟

ریاحی: آنا تو فکر کردی من بچم، می خوای شلوغش کنی که چی؟ خیلی عرضه داری از شر این پسره خلاص شو، خودم می ارمت اینجا

آنا: بابا دروغ میگی! ارس گفت شما نمی خواین منو ببرین.مینو هم گفت.

ریاحی:آنا من حرفهام رو زدم، اسدی میاد واسه ترخیصت باهاش می ری، این پسره رو رد کن بره، مشعونم می گم نیاد، اصلا فردا شب که اومدم، کارات رو مرتب می کنم آخر هفته ببرمت، مشعونم بره به درک خوبه؟

آنا: بابا راست می گی؟ به جون ارس قسم بخور

ریاحی:آنا من حرفم رو زدم، فردا شب ایرانم. به این پسرم بگو داری میری، دکش کن، ببین واسه لجبازی با ارس چه اداهایی در می اره.

آنا: باشه بابا، می گم. ولی قول دادیا.

ریاحی: باشه گلم. می بینمت ، خدافظ

آنا: خداحافظ

romangram.com | @romangram_com