#دنسر_پارت_9
-بیا داخل.
زن درو باز کرد. منو به داخل اتاق راهنمایی کرد. پرسید:
-خانم چیزی احتیاج ندارید؟
-وسایل پذیرایی..
-به روی چشم. با اجازتون.
تعظیم کرد و رفت. زنی که روی به روی پنجره ی قدی اتاقش پشت به من ایستاده بود رو تا به حال ندیده بودم. مامانم ازش حرف نمیزد که بشناسمش. برام کاملاً غریبه و گنگ بود. سعی کردم مؤدبانه رفتار کنم.
-سلام...
زن قد بلند و لاغر اندام بدون اینکه برگرده گفت:
-سلام.
نمیدونستم چی باید بگم پس سکوت کردم تا ببینم این خانوم میخواد افتخار بده برگرده یا نه!! چند لحظه گذشت. برگشت و سر تا پامو نگاه کرد. من در حدی نگاهش کردم که بدونم یه کت و شلوار خوش دوخت سرمه ای تنشه و موهای طلایی شو که مشخص بود رنگ شدس بالا جمع کرده. بعدش نگاهمو به زمین دوختم.
-گفته بودی نوه ی منی...
-بله.
-و چرا باید باور کنم؟
جا خوردم! توقع همچین سؤالی رو نداشتم. برای همینم به تته پته افتادم:
romangram.com | @romangram_com