#دنسر_پارت_8
-بله.
چند لحظه مکث...
-چند لحظه منتظر بمونید.
5 دقیقه گذشته بود که صدای زدن اومد:
-بفرمایید داخل...
با صدای تیکی در بزرگ و آهنی باز شد. رفتم داخل و درو پشت سرم بستم. با دیدن منظره ی خونه دهنم باز موند... چه جای باحالیه! یه استخر بزرگ که آبش تقریباً یخ زده بود، یه عالمه درخت بزرگ و برگای زرد و نارنجی روی زمین که زیر پاهام خش خش میکرد.
صدای زنی منو از حال و هوام بیرون آورد:
-بفرمایید داخل. خانوم منتظر شما هستن.
اوه مای گاد!! چه با ادب!
همینطور که دنبال زن میرفتیم کلمو میچرخوندم و اطراف رو دید میزدم. میخواستم چشم از در و دیوار خونه بگیرم و ندید بدید بازی در نیارم اما واقعا نمیشد! مامان من اینجا زندگی میکرده؟؟ واقعا؟؟ بعد اینجا رو به خاطر پدرم ول کرده!!! خنده داره! به نظرم پدر ارزششو نداشت.
زن خدمتکار جلوی یه در ایستاد. چند تقه وارد کرد. صدای محکمی گفت:
romangram.com | @romangram_com