#دنسر_پارت_86


-مثه بازی حکم میمونه... اگه دیدی میتونی رو رقصش یه رقص بهتر بیاری یعنی این ستو بردی و هر کس دیگه ای هم بیاد جلو تو میتونی روشو کم کنی... فقط نباید یهو همه ی هنرتو رو کنی... آروم آروم باید پیش بری... حله؟!

-آره...

بردیا کلاهشو کید جلوتر که شناخته نشه. پسره یکم دیگه رقصید و بعد داد زد:

-هـــی من یه حریف میخوامم... یه حرف قدرتمننند!! کسی نبووود؟!

یه دختره رفت جلو... پسره پوزخند زد... دختره شروع کرد به رقصیدن. بد نبود... اما یهو پاش پیچ خورد و افتاد زمین همه زدن زیر خنده و صدای اااوووو گفتنشون بلند شد.بردیا یکم هولم داد و گفت:

-برو هیوا... تو میتونی مطمئنم...

اعتماد به نفسمو به دست آوردم و محکم وارد میدونی که جمعیت درست کرده بود شدم. آهنگ که پخش شد سریع ریتمشو پیدا کردم و شروع کردم به رقصیدن... همونطوری که بردیا گفته بود همه ی هنرمو رو نکردم! یه حرکت زدم و وایسادم. رو به جمعیت بلند گفتم:

-کس دیگه ای نیست که بخواد باهامون برقصه!؟

هیچکس جلو نیومد... رو به پسره گفتم:

-خب نیست دیگه!! حالا نوبت تواِ...

پسره یکم نگاه کرد و اومد جلو و حرکت زد. همین که حرکتش تموم شد یه حرکت حرفه ای تر از مال اون زدم و در نهایت یقه ی تی شرتشو گرفتم و کشیدمش جلوی صورتم و بعد پامو گذاشتم روی سینش و پشتک زدم... صدای جیغای مردم کر کننده بود! اومدم عقب و دستمو زدم به کمرم و ابرویی بالا انداختم... پسره فقط نگام میکرد! هنوز توی شوک حرکتم بود... شایدم عصبی بود! نمیدونم... یهو یکی داد زد:

-لعنتی مأمورا...

همه شروع کردن به دویدن. نمیدونستم باید چیکار کنم. یهو یکی دستمو گرفت و دنبال خودش کشید... داد زدم:


romangram.com | @romangram_com