#دنسر_پارت_82
-خب... خونت کجاست!؟
-من خونه ندارم.... تازه اومدم و تو هتل (...) ام فعلا...
-جدی؟ خب پس راه سختی رو در پیش داری. البته منم هنوز پیگیرش نشدم ولی کم کم باید دست به کار شم.
چیزی نگفتم. وقتی رسیدیم جلوی هتل برگشتم سمتش و گفتم:
-بابت غذا ممنون.
کارتشو گرفت سمتم و گفت:
-این شمارمه. فکراتو کردی زنگ بزن...
-حتما... بازم مرسی. خدافظ.
سری تکون داد و درو که بستم گازشو گرفت و رفت.
وارد اتاقم شدم و اول به مسعود زنگ زدم و جریانو گفتم. گفت بهتره با خانم نامدار صحبت کنی!
زنگ زدم به مامانی. بعد از کلی احوالپرسی و قربون صدقه رفتن واسش تعریف کردم که کیو دیدیم و چه پیشنهاد بهم شده.
مامانی: خب نظر خودت چیه؟
-اممم... راستش بدم نمیاد. هم خوانندگی رو دوست دارم هم اینکه میتونه کلی به شهرتم توی رقص اضافه کنه. ولی بازم هر طور شما صلاح بدونید...
romangram.com | @romangram_com