#دنسر_پارت_6
-بابا تورو خدا...
-خفه شو کثافت. تو یکی اسم خدا رو نیار... خراب شدی؟ آره؟ واسه من میری کلاس رقص؟ خاک بر سر من که شیطون تربیت کردم.
-بابا مگه من چیکار کردم؟
-دیگه چه گوهی میخواستی بخوری؟؟ هـــــا؟ دیگه بدتر از این؟؟ بدتر از ایــــــن؟؟ که میری کلاس قرآن آره؟؟ من چقد خرمممم
موهامو کشید و محکم زد توی صورتم... گریه میکردم و سعی داشتم خودمو از دستش خلاص کنم... حالم از همتون بهم میخوره.
وقتی مامان به زور ازم جداش کرد فکرمو به زبون آوردم:
-حالم از همتون بهم میخوره...
دوباره بابا وحشی شد و حمله کرد بهم. محکمتر از قبل زد... بیشتر از قبل زد... دیگه احساس میکردم جونی توی بدنم نمونده... دیگه چیزی حس نمیکردم. نه درد، نه سوزش... هیچی...
صدای بابا توی سرم پیچید:
-تو از سگ کمتری... احترام به پدر و مادرتم که یاد نگرفتی. به جای معذرت خواهی بلبل زبونی هم که میکنی. درستت میکنم. سه روز دیگه با عمه ت میفرستمت کربلا... هرچند لیاقتشو نداری. هرچند اونجا جای آدمای نجس و پستی مثل تو نیست... ولی میفرستمت بلکه آدم شی...
صدای بابا دور میشد... نا مفهوم میشد... گنگ میشد. دیگه چیزی نفهمیدم.
چشم باز کردم... توی بیمارستانم؟؟ هه! نه... هنوز توی اتاقم همونجایی که افتاده بودم هستم. تمام تنم درد میکرد. نمیتونستم تکون بخورم. خودمو تا در حمام به زوور کشیدم. شاید یه دوش آب گرم این کوفتگی لعنتی رو بهتر کنه. من باید به هدفم برسم. من با عمه هیچجا نمیرم. نه کربلا نه هیچ جای دیگه... من از این جهنمی که اسمشو گذاشتن خونه میرم.
به کبودی های روی صورتم نگاه کردم. به جای انگشتای پدرم! پدر؟ نه! اون پدر من نیست. اون دیگه واسه من حاج آقا ثناییه!! کسی که همه رو اسمش قسم میخورن و با خدا ترین فرد زمین میشناسنش... من اینو میشناسم. کدوم آدم با خدایی رو دیدید به خاطر رقصیدن دختر خودشو اینطوری کتک بزنه؟ تا حد مرگ؟؟ اون همه پیامبر و امامایی که میگید هم اینجوری نکردن. اونا مهربون بودن. بعد حاج ثنایی خودشو در حد اونا میدونه. هیچکس نمیتونه مثل اونا باشه. اونا کسیو به زور وارد اسلام نکردن. اونا آزارشون رو به یه دختر 17 ساله که تا حالا حتی دست یه پسر هم بهش نخورده بود نمیرسید. اونا هیچوقت کسیو کتک نزدن. هیچوقت بیگناهی رو آزار ندادن...
romangram.com | @romangram_com