#دنسر_پارت_34
ولی من واقعاً بیشتر از این بلد نبودم... کم کم داشت صدای جمعیت بالا میرفت که همه یکصدا اووو میکردن...
اصلاً حس خوبی نبود... داشت گریم میگرفت که همون لحظه مامانی اومد دستمو گرفت و گفت:
-باید بریم.
با دیدن مامانی صدای تمام جمع خوابید و همه پراکنده شدن.
romangram.com | @romangram_com