#دنسر_پارت_23

محدثه: خانم نامدار میتونم چند نفرو بیارم کمکم کنن؟

-...

-بله چشم. مرسی.

گوشی رو قطع کرد و در حالی که یه شماره ی دیگه میگرفت گفت:

-خانم حسابی هم هواتو داره. سفارش کرده دستیار مرد نیارم! هه.

چرا لحن حرف زدنش اینجوری بود؟! به خدا اگه ازش نمیترسیدم میگفتم شماره حساب بده ازث باباتو کارت به کارت کنم! والا!

محدثه: الو؟؟ پری؟؟ بپر با چند تا از بچه های فرز و کار بلدت بیا به این آدرسی که واست اس میکنم اوکی؟

-...

-خیالت راحت اون با من...

-...

-بای.

گوشی رو قطع کرد و تند تند یه چیزی تایپ کرد و اون لامصبو گذاشت کنار. کف دستاشو کوبید به هم و رفت پشت پرده ای که اونجا زده بودن و چند لحظه بعد با یه تاپ تنگ و شلوارک ستش اومد بیرون. مات هیکل روی فرمش بودم!! یه دستگاهی رو زد به برق و توش یه چیزی مثل صابون انداخت و درشو بست. یه جعبه ی سفید رنگ گرفت دستشو و چند تا وسیله از توشون در آورد. همچنان مشغول ور رفتن با ابزارهای کارش بود که دستگاه بوق زد. بلند شد و یه چیزی شبیه به هد داد بهم و گفت:

-اینو بزن به سرت.

کاری که میخواست رو انجام دادم. محتویات داخل دستگاه رو توی یه کاسه ریخت و با یه چوب بستنی اومد بالای سرم. داخل کاسه چیزی شبیه به عسل بود. چوب بستنی رو زد توی کاسه و گفت:

romangram.com | @romangram_com