#دنسر_پارت_24
-چشماتو ببند...
چشمامو بستم و مایع چسبناک رو با چوب بستنی مالید روی صورتم. داغ بود و پوستمو میسوزوند اما چیزی نگفتم. وقتی کاملاً همه شو مالید روی صورتم دوباره رفت سراغه کار خودش و چند دقیقه ی بعد برگشت و یه دفعه اون چیزایی که روی صورتم خشک شده بود رو محکم کند... احساس کردم تمام پوست صورتم باهاش کنده شد... جیغم رفت هوا...
محدثه: چته کولی؟
-درد داشت...
-خو معلومه اون همه پشمو بخوای بکنی درد داره!! اینارو نگه داشتی چیکار؟
جوابشو ندادم. بقیه ی اون مواد رو هم از روی صورتم کند که خیلی هم درد داشت!! بعد با یه تیغ و موچین اومد بالای سرم و گفت:
-چشاتو ببنـــــد.
با عجز چشمامو بستم. با اینکه تند تند موچینو روی ابروهام میکشید اما بازم خیلی دردناک بود. اما دیگه از ترسم لال شدم.
وقتی کارش تموم شد خواستم خودمو توی آینه ببینم که گفت:
-آی آی آی... سورپرایزه جیگیل!! بخواب...
دوباره تکیه دادم به پشتیه صندلی و چشمامو بستم. همون لحظه در باز شد و حدود 10 نفر آدم ریختن توی اتاق. همه شون رفتن پشت پرده به جز یکی. اومد جلو و با جیغ جیغ محدثه رو بغل کرد:
romangram.com | @romangram_com