#دنسر_پارت_182


-آب میخواد. میتونه بخوره؟

-آره عزیزم ولی خیلی نده بهش.

-باشه.

بدو رفتم توی اتاق که دیدم دوباره خوابیده... ترسیدم و زود به پرستارش گفتم که گفت طبیعه و به خاطر داروهاییه که به سرمش زدن. دوباره نشستم کنارش و دستشو گرفتم توی دستام. دیشب نخوابیده بودم و الان به زور سرپا بودم. سرمو گذاشتم روی دستش که توی دستم بود و خیلی زود خوابم برد.

با کشیدن ناگهانی چیزی از زیر سرم از خواب پریدم. بردیا رو دیدم که با اخم داره نگاه میکنه. زود بلند شدم و گفتم:

-بیدار شدی؟؟ خوبی؟؟

با لحن فوق العاده سردی گفت:

-تو انینجا چیکار میکنی؟؟

نمیدونستم چی باید بگم... یعنی اون موقع هیچی یادش نبود؟؟ یا فکر میکرد خواب میبینه؟

بردیا: برو بیرون...

اهمیتی ندادم و یه لیوان آب ریختم و بردم گرفتم جلوش.

من: اینو بخور.

-کری؟؟ گفتم برو بیرون.


romangram.com | @romangram_com