#دنسر_پارت_181

سرمو تکون دادم و وارد اتاق شدم و آورم کنارش نشستم. نمیتونستم حتی یه لحظه هم چشم ازش بردارم. به زور پلک میزدم. انقدر دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت. آروم روی دستشو بوسیدم و با انگشتام موهاشو نوازش کردم. همیشه عاشق این کار بود. چند لحظه گذشته بود که پلکش تکون خورد. اخم کرد... آروم چشماشو باز کرد که نور خورد توی چشماش ودوباره بستشون.

خواست دستشو ببره سمت چشماش که با یه دستم دستشو نگه داشتم و دست دیگه مو گرفتم جلوی چشماش که نور نخوره بهشون. آروم گفتم:

-عشقم سرم به دستته. تکونش نده...

چشماشو باز کرد. با دیدن چماش برق زد و با اون یکی دستش ماسکشو برداشت و گفت:

-هیوا؟؟ خودتی؟

با شونه ام اشکامو پاک کردم و گفتم:

-آره عزیزم. خودمم.

دستمو که روی چشمش بود برداشت و گذاشت روی لبش. باورم نمیشد که الان دستاش توی دستامه.

با بغض زمزمه کردم:

-خوبی؟

سرشو تکون داد و گفت:

-تشنه امه...

-الان میرم برات آب میارم... خب؟؟ زود میام.

بدو بدو رفتم بیورن و به پرستار گفتم:

romangram.com | @romangram_com