#دنسر_پارت_179

توی ماشینم بودم و داشتم میرفتم پیش یکی از دوستای مشترکمون که سراغشو بگیرم که گوشیم زنگ خورد. یه شماره ی ناشناس. جواب داد:

-بله؟

صدای یه زن بود:

-الو؟ خانم هیوا؟

-بله...

-شما آقای بردیا رادین رو میشناسید؟

-بر...بردیا؟؟ بله بله چیزی شده؟؟ شما؟؟

-من از بیمارستان... تماس میگیرم. ایشون تصادف کردن و متاسفانه...

بقیه ی حرفاشو نمیشنیدم. دنیا داشت روی سرم خراب میشد... نمیدونستم باید چیکار کنم فقط گفتم:

-الان میام...

سریع دور زدم و رفتم سمت بیمارستان و به یکم پرس و جو پیداش کردم. بدو بدو رفتم تو و با گریه گفتم:

-خانم.. بردیا... بردیا رادین کجاست؟؟

-اتاق 203 طبقه ی دوم.

سریع از پله ها بالا رفتم و در اتاقشو باز کردم و رفتم تو. آروم خوابیده بود... چشماش بسته بود و یه ماسک اکسیژن روی صورتش و سرم به دستش. با دیدنش بعد از 8 روز داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ولی انیحا... روی تخت بیمارستان؟ نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم. یه خانومی اومد به زور بردم بیرون و گفت:

romangram.com | @romangram_com