#دنسر_پارت_178


-نکش خوب... در هر صورت. صدات گرفته ولی حست عالـــیه. چیکار میکنی؟

یه جرقه ای تو ذهنم زده شد. بردیا حتما اینو میبینه... شاید برگرده یا یه خبری ازش بشه. سریع گفتم:

-همینو اوکی کن. فقط زود جمع و جورش کن. راستی یه کارگردان خوب هم پیدا کن میخوام کلیپ بدم بیرون.

کامی با تعجب پرسید:

-تنهایی؟؟ پس بردیا...

-کاری رو که بهت میگم بکن.

به مسعود گفتم باهاش حساب کنه و خودم رفتم سمت خونه. توی راه زنگ زدم به بچه های گروه رقصم و ازشون خواستم تا یک ساعت دیگه اونجا باشن تا برای کلیپم تمرین کنیم.

تا اونا برسن یه دستی به سرو روی خونه کشیدم و یه لباس مناسب پوشیدم و وایسادم روی رقص کار کردن. وقتی کامل حرکتارو در آوردم و نوشتم چند دقیقه بعدش بچه ها اومدن. رفتیم تو اتاق رقص و آهنگ رو پلی کردم. دونه دونه حرکت هارو کار کردیم و بعد با آهنگ میکسشون کردیم. چون بچه ها حرفه ای بودن کارمون خیلی جلو می افتاد.

4 روز برای من مثل 4 سال گذشت. دیروز آهنگ رو توی سایت های مختلف به اشتراک گذاشته بودیم و امروز وقت فیلم برداری داشتیم. با بجه ها ایستادیم و اول یه دور با آهنگ رقصمون رو اجرا کردیم و بعدش رفتم لباسمو عوض کردم و با کل آهنگ لب زدم. بعد دوباره لباسمو آرایشم تغییر کرد و یه دور دیگه لب زدم. بعدشم به همه خسته نباشید گفتم و رفتم خونه.

با مامانی هم حرف میزدم ولی چیزی از خودم و بردیا نگفته بودم. چون نمیدونستم عکس العملش چیه.

3 روز دیگه هم گذشته بود و همچنان هیچ خبری از بردیا نبود. گوشیش هم خاموش بود. به پیجش توی اینستاگرام هم سر زده بودم. هیچ خبری نبود. یعنی کجاست؟ چیکار داره میکنه؟ حالش خوبه؟ غذا خورده؟ کجا میخوابه؟

تموم این فکرا مغزمو هر روز میخورد... ولی هیچ کاری از دستم بر نمیومد. دلم براش تنگ شده بود و حتی نمدوستم کجاست... از تمام دوستاش سراغشو گرفته بودم ولی هیچکس نمیدونست کجاست.

تا اینکه اون روز بالاخره بعد از 8 روز پیداش کردم...


romangram.com | @romangram_com