#دنسر_پارت_173

-بله خوبم...

-استراحت کن که وقتی سرمت تموم شد باید با هممون عکس بگیری...

خواست بره که دستشو گرفتم و گفتم:

-اینکه من اینجام....

-نگران نباش. اینجا بیمارستان خصوصیه و کسی از این ماجرا خبر دار نمیشه...

-مرسی. فقط... کسی همراه من نبود؟

-نه... چطور؟

-هیچی. مرسی

لبخند دیگه ای زد و رفت بیرون. یعنی واقعا بردیا اینجا نبوده؟ الانم نیست؟

وقتی سرمم تموم شد با یه لبخند مصنوعی با چند نفر از پرسنل عکس گرفتم و خواستم برام یه تاکسی بگیرن. مستقیم رفتم خونه و با کلید درو باز کردم و همونطور که وارد خونه میشدم صداش زدم:

-بردیا؟؟؟ بریــــا؟؟؟

جواب نمیداد. کل خونه رو گشتم ولی نبود. گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم. اما وقتی فهمیدم خاموشه دنیا رو سرم خراب شد... یعنی واقعا رفت؟؟ بردیای من... کسی که چشماش هیچکسو به جز من نمیدید... یعنی واقعا رفته؟ باورم نمیشد...

بغضم شکست و همونجا چهار زانو نشستم روی زمین و از ته دل زار زدم. به خودم و بردیا و اون بچه بد و بیراه میگفتم و گریه میکردم. گریه هام که تموم شد نشتم و سیگارمو روشن کردم. الان اگه بردیا اینجا بود بهم غر میزد. بلند شدم از توی یخچال شیشه ی مشروب رو آوردم بیرون و مشغول شدم. انقدر مشروب خوردم و سیگار کشیدم و آهنگای بردیا رو گوش دادم که هیچی حالیم نبود. فقط صدای بردیا بود و گریه. دیگه چشمام تار میدید. از بین پلکم خودمو دیدم که روی کاناپه لم دادم و یه آب نبات چوبی توی دهنمه و دارم متن آهنگ جدیدمون رو میخونم....

بیشتر گریم میگیره...

romangram.com | @romangram_com