#دنسر_پارت_169
بردیا هندزفری و ام پی تری شو درآورد و آهنگای خودمون رو پلی کرد و گذاشت توی گوشم. سرمو تکیه داد به شونه شو دستمو گرفت و گفت:
-بخواب... زود میرسیم.
لبخندی زدم و با آرامش به خواب رفتم.
یک ماه از سفرمون گذشته بود و بردیا به شدت سرش شلوغ بود. ولی بازم همیشه وقت زیادی رو برای با من بودن میذاشت و همیشه حتی اگه خسته بود به روم لبخند میزد. منم که توی رقصم توی اوج بودم و پیشنهاد های خیلی زیادی بهم میشد. حتی یه گروه سه نفره با دو تا دختر دیگه تشکیل داده بودم که برای رقص های گروهی هم آمادگی داشته باشم.
سه، چهار روزی بود که حالت تهوع های عجیبی داشتم. از این حالتا نداشتم که بگم یه مسمومیت ساده ست. احمق نبودم. پس اولین چیزی که به ذهنم رسید بارداری بود. فردا وقت آزمایش گرفته بودم چون به جواب مثبت بیبی چک اصمینان نداشتم.
صبحش با کلی استرس از خواب پاشدم و وقتی بردیا رفت منم سریع از خونه خارج شدم و رفتم آزمایشگاه. یه پولی بهشون دادم و قرار شد آزمایشمو تا یک ساعت دیگه آماده کنن. اون یک ساعت رفتم توی یه کافی شاپ نشستم و صبحانه خوردم. برای اینکه فقط کی از استرس و دلشوره ای که داشتم کم بشه و نشد.
اون یک ساعت به هر بدبختی که بود تموم شد و رفتم سراغ آزمایشگاه...
و وقتی دختر جوونی با لبخند بهم برگه و داد و بارداری مو مثبت اعلام کرد دنیا رو سرم خراب شد... من اصلا آمادگی بچه دار شدن رو توی این شرایط و سن نداشتم. من فقط 21 سالم بود! توی اوج شهرت بودم. به بزرگ ترین آرزوم رسیده بودم... هیکلم، زندگیم، کارم، موقعیتم، شهرتم... همش خراب بشه به خاطر یه بچه؟؟؟؟ نه.... هرگز نمیذارم این اتفاق بیوفته... صدای بردیا توی سرم پیچید:
-وااای هیـــوا بچه ها خیلی گوگولی ان!! فکرشو بکن... یه موجودی که از وجود خودته و کسی که دوسش داری. چقد شیرین و دوست داشتنیه!
حسی که توی تک تک کلماتش بود داد میزد که عاشق بچه ست... مخصوصا اگه بچه ی خودش باشه... وای نه... من اینجوری توجه بردیا رو هم از دست میدم. یعنی بردیا نصفش مال من میشه و نصفش مال این لعنتی؟؟ امکـــان نداره. بردیا همش مال منه. فقط ماله منه... با هیچ احدی شریکش نمیشم. حالا میخواد بچه م باشه یا هر خر دیگه ای...
از همون دختر آدرس یه دکتر زنان خیلی خوب رو گرفتم و مستقیم رفتم پیشش.
من: دکتر منو خیلی ها میشناسن. من نمیخوام این خبر به جایی درز کنه. واسه من خیلی بد میشه. هرچقد بخواید بهتون میدم ولی خواهش میکنم این موضوع بین خودمون بمونه.
لبخندی زد: عزیزم دکترا محرم آدما هستن. میتونی به من اعتماد کنی هیوا. آزمایش دادی؟
romangram.com | @romangram_com