#دنسر_پارت_168


بردیا: چرا اتفاقا!!

یکی شو پرت کرد سمتم و همین که گرفتمش شروع کرد به آب پاشیدن. منم فقط در میرفتم و میخندیدم!! یهو چشمم افتاد به تفنگ توی دستم... چرا من خیسش نمیکردم؟؟ با این فکر دست از دویدن برداشتم و برگشتم سمتش و تا جا داشت همو خیس کردیم!! هی میرفتم از توی دریا پرش میکردیم و هی همو خیس میکردیم!! دیگه رسما موش آب کشیده شده بودیم!! بردیا با خستگی خودشو ولو کرد روی ماسه ها و گفت:

-وااای چه حالی داد!!

کنارش دراز کشیدم و گفتم:

-بله!! حالا چه جوری میخواید تشریف ببرید هتل با این سر و وضع؟ بدون ماشین؟

-اووو! 2 دقیقه بشین زیر آفتاب خشک میشی!

کلی زیر آفتاب عشقولانه در کردیم و بردیا دوباره رفت و این دفعه با یه توپ والیبال برگشت و دوتایی شروع کردیم به بازی کردن. چیزی نگذشته بود که چند نفر دیگه هم بهمون ملحق شدن و تصمیم گرفتیم یه تیم تشکیل بدیم. کلاهمو در آوردم و پرت کردم اون طرف که یهو یه دختره از توی تیم بردیا اینا جیغ کشید و اومد سمتم. لبخندی بهش زدم و بردیا هم امد کنارم و کلاهشو در آورد. کلی آدم ریخت دورمون و با هامون عکس گرفتن. باهاشون کلی صمیمی شدیم و بازی رو شروع کردیم. تیم ما برد و کلی رقصیدیم!!کلا ردیم دیگه!!

شب بود که فول انرژی برگشتیم هتل و بعد از یه شب دو نفره ی فوق العاده (!) خوابیدیم! واقعا خوش تر از خودمون ندیده بودم!!!

توی هواپیما بودیم و داشتیم برمیگشتیم. همش دلم آشوب بود!!

بردیا: هیوا خوبی؟ تو چی شدی یهو؟

-نمیدونم بابا من ترس از پرواز نداشتم!

چشمک زد و گفت:

-اثرات مزدوج شدن دیگه!!


romangram.com | @romangram_com