#دنسر_پارت_166
بردیا پیشنهاد داد چند روز اونجا بمونیم و منم با کله قبول کردم.
صبح بردیا به زوووور منو از خواب شیرینم بیدار کرد و از عشقم (تخت) جدا کرد! بردتم توی حمام و نشوندم توی وان. خودمو جمع کردم و چشمامو بستم و توی همون وان چشمام گرم شد که یهو یخ کردم. جیغی کشیدم و از جام پردیدم:
-وحـــــــشیِ نفهم بیشوووووورررر خــــــــررررر!!
چشمامو باز کردم که دیدم با یه قیافه ی مظلوم داره نگام میکنه!
بردیا: به خدا حواسم نبود اولش آب یخه!! خب میخوام ببرمت بیرون بازی کنیم دیگه! همش میخوابی!
خندم گرفت! شبیه این پسر بچه ها شده بود. لبخندی زدم و سعی کردم بدجنس نباشه!! یقه ی تی شرتشو گرفتم و کشیدم:
-آخــــی!! نــــــازی مامانی!! ولی حموم که تنهایی حال نمیده!
چشماش گرد شده بود! کشیدمش سمت خودم و لبامو بردم نزدیک لباش. تو چشماش زل زدم و گفتم:
-مگه نه؟
نگاهش از روی چشمام سر خورد و رفت روی لبام... سرش داشت نزدیک میشد. حالا وقتشه!!
شیر آب سرد رو باز کردم روی جفتمون! خودمو سریع کشیدم کنار اما بردیا هنگ بود و تند تند دنبال شیر آب میگشت و فحش میداد!! وقتی موفق شد و آبو بست برگشت با خشم نگام کرد!!
خودمو مظلوم کردم و گفتم:
-خب دستم خورد!!
romangram.com | @romangram_com