#دنسر_پارت_155

-واااااای ایــــــول یعنی جمعه!؟

-خنگ خدا مگه اینجا ایرانه؟ یکشنبه!

-آخخخخخ جووووووووووووووون!!!

بدو بدو پردم بغلش! اونم منو گرفته بود و روی هوا میچرخوند. بلند بلند میخندیدم و با جیغ میگفتم که منو بذار زمین.

وقتی هیجانش فروکش کرد منو گذاشت روی اپن و دوباره بوسید!!

بالاخره بعد از یک ساعت صبحانه ی طلسم شده رو به زور آماده کردیم و مشغول شدیم!

بعد از اینکه صبحانه مونو خوردیم با بردیا رفتیم استادیو تا آهنگ جدیدمون رو ضبط کنیم. چون وقت زیادی نداشتم همه شو همون روز ضبط کردیم و بعدشم چون کار من تموم شده بود و بردیا هنوز ضبط داشت من ازش خداحافی کردم و ماشینشون گرفتم و رفتم سمت لوکیشن. یه فیلم برداری مهم داشتم. با خواننده ی مورد علاقم! سامی! بردیا به زور گذاشت بیام و مطمئنن تا برگردم میمیره و زنده میشه. از وقتی از ایران برگشته بودیم حتی یک بارم نذاشته بود تنها برم سر فیلمبرداری. و الان هم طبیعتاً دلش شور میزد! حتما یه چیزی دیده دیگه!

توی خوابم نمیدیدم که یه روز بشینم کنار سامی و باهاش سیگار بکشم. داشتیم باهم در مورد کار و خودش صحبت میکردیم که صدام کردن. رفتم جلوی دوربین. با علامت کارگردان شروع کردم به رقصیدن. با چند تا لباس مختلیف و توی صحنه های مختلف رقصمو انجام دادم. وقتی کارم تموم شد سامی در حالی که دست میزد اومد سمتم و گفت:

-واو!! کارت عالی بود!!

دستشو آورد جلو که بندازه دور کمرم. سریع ازش فاصله گرفتم و گفتم:

-ببخشید من باید برم. دوست پسرم منتظرمه. بای!

سریع رفتم لباسامو عوض کردم و بعد از خداحافظی از همه رفتم توی ماشین. مسعود سریع اومد و پولو بهم داد. کلا دوست نداشتم خودم پولو ازشون بگیرم. پولو گرفتم و سریع رفتم سمت استادیو.

پشت در ایستاده بودم و گوش میدادم به حرفای کامی. با عصابانیت داشت میگفت:

-بریا تو معلوم هست چته؟؟ چرا مثه همیشه نیستی؟ میدونی این چندمین باره داریم ضبطش میکنیم؟؟ بابا حست، ریتمت. این دو تا درست نیست.

romangram.com | @romangram_com