#دنسر_پارت_153
-تو چقد جذاب شدی توله سگ!!
درحالی که تقلا میکردم از دستش فرار کنم جواب دادم:
-ولم کن بردیا. حوصله ندارم.
-اوووو!! چه زودم جوش میاره! ببخشید خب. بریم؟
خندیدم وگفتم:
-باشه بریم.
رفتم توی آشپزخونه و درحالی که وسایل مورد نیاز پنکک رو میذاشتم روی میز آهنگی رو زیرلب با خودم میخوندم. آهنگی بود که امروز باید برای ضبطش میرفتیم. بردیا با بالا تنه ی لخت و موهای خیس اومد توی آشپزخونه و گفت:
-چیکار میکنی زلزله؟
-خب. اول میخوایم پنکک درست کنیم.
-خب چطوری هست این که میگی؟
مشغول توضیح دادن شدم. من میگفتم و اون انجام میداد.
من: خب حالا اینارو بریز توی یه کاسه.
رفتم که براش از توی کابینت کاسه بیارم. اون طبقه ی بالای بالا بود. روی پنجه ی پا بلند شدم و داشتم به زور بپر بپر میکردم که شاید فرجی بشه و دستم بهش برسه. یهو یه دست بزرگ و مردونه دیدم که داره میره سمت کاسه. برگشتم و بردیا رو دیدم که از پشت بهم چسبیده و داره نگام میکنه. چشمک خوشگلی زد و گفت:
-کوتوله!!
romangram.com | @romangram_com