#دنسر_پارت_136
-حالا منه بیشعور کور بود پشتشو ندیدم!! تو که دیدی!
از اینکه حرص میخورد خندم گرفته بود!! وسط اتاق دستمو ول کرد و رفت توی کمد لباسام و شروع به گشتن کرد. بعد از چند لحظه یه پیرهن بیرون آورد و گفت:
-چطوره؟
یه پیراهن دقیقا شبیه همونی که تنم بود. فقط اینکه این آستینش بلند بود و پشتش هم پوشیده بود. پایین دامنش هم چندتا چین میخورد و ریدف پایین ترینش تور مشکی داشت و یقه ش هفتی بود. قدش هم تا وسطای رونم میرسید. لبخندی زدم و گفتم:
-خوبه...
-فقط قدش یکم کوتاهه...
من: گیـــر نـــده دیگه.
-خب نمیشه اینو با این جوراب شلواریا پوشید؟؟!
-نه خیــر نمیشه. بخوای اذیت کنی نمیاما!!
اخم ریزی کرد وگفت:
-خیله خب... فقط به خدا اونجا از من دور شی من میدونم و توآ!
-خیله خب!! برو دیگه!
لباسمو با اون یکی عوض کردم و یادم اومد موهامو درست نکردم. دوباره مثله اسب وارد اتاق بردیا شدم. این باز یه شلوار مشکی پاش بود و یه پیرهن مردونه ی اندامی مشکی که دکمه هاش باز بود. چقــد هیکلش خوبه ولی!! صداموصافت کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com