#دنسر_پارت_134


-خنگه! پاشو میگم امشب عروسی یکی از بچه هاست و منم دعوت کرده. الانم که من گفتم تو دوست دخترمی باید باهم بریم...

باید؟! پس چون این حرفو زده میخواد منو ببره؟ بمیرمم نمیرم.

دهنمو باز کردم ک مخالفت کنم... اما گفت:

-البته... بهتره بگم خودم دوست دارم تو باهام بیای...

من: حالا ساعت چنده؟

-ساعت 8.

-اوه... حالا چی بپوشـــــــم! وااای

بدو رفتم توی حمام و خودمو شستم. اومدم بیرون دیدم یه پیراهن کوتاه قرمز روی تخته. برش داشتم و بررسی کردم... آستینای سه ربع داشت و پشت گردن یه پاپیون میخورد و کل کمرم تا روی باسن لخت بود. و از روی باسن یه گشاد میشد و چین میخورد. حتما کار بردیا بود. همونو پوشیدم و رفتم جلوی آینه و آرایش قشنگی روی صورتم انجام دادم. رژ لب قرمزمم مالیدم به لبم و گذاشتمش توی کیف دستی مشکیم. کفشای مشکی و پاشنه بلندمم پام کردم و موهامو باز گذاشتم تا برم بیرون درستش کنم. مثه اسب در اتاق بردیا رو باز کردم و رفتم تو. دیدم یه حوله بسته به پایین تنش و داره میره سمت سشوار. با دیدنم سر تا پامو با نگاهش چک کرد و بعد لبخند زد و گفت:

-خوشگل شدی!

تموم تلاشمو کردم که منم مثل اون عادی باشم.

-مرسی!

سشوارو به طرفم گرفت و گفت:

-تو که آماده ای... زحمت اینو میکشی؟


romangram.com | @romangram_com