#دنسر_پارت_132
همون موقع کمرمو گرفت و بلندم کرد. به حرفش گوش دادم و بدنم رو سپردم به ریتم. سرمو آروم گرفتم بالا که موهامو آروم ریخت توی صورتش. دیگه فهمیدم چی به چیه. قلقش اومد دستم. روی ریتم بدنمو قفل میکردم توی بدن بردیا و سعی میکردم با لطافت حرکاتی رو که بلدم وارد رقصمون کنم. وقتی آهنگ تموم شد بردیا دستمو گرفت و گفت:
-برای اولین بار باید بگم عالی بودی. برو زنگ بزن به "جاش" ولی ازش وقت بگیر. یه هفته لازم داریم.
سرمو تکون دادم و گفتم:
-مرسی...
*****
همه برامون دست زدن. منو بردیا هم تشکر کردم و بعد از تعویض لباس رفتیم سمت خونه. بالاخره با هر جون کندنی بود فیلمبرداری جاش رو تموم کردیم با رقص دو نفره ی فوق العاده مون. کف همه شون بریده بود. همونطوری که داشتیم درباره ی قیافه ی متعجب بچه ها حرف میزدیم و میخندیدیم از ماشین پیاده شدیم که یهو یه چیزی محکم خورد به شونه م و بعدش دورمون پر شد از آدم. انقدر زیاد که حتی نمیتونستی نفس بکشی!! مثه مونگولا داشتم اینو اونو نگاه میکردم و فلاش دوربین های عکاسی هم با اون صدای مسخره شون رفته بود توی مخم. همون موقع سریع بردیا منو کشید توی بغلش و رو به اونایی که تازه فهمیدم خبرنگارن گفت:
-هی هی... آروم تر... آروووم!
توی اون همه همهمه فقط یه چیزی رو راحت میشندیم:
-رابطه شما چیه؟
-راسته که میگن باهم دوستید؟
-الان چرا باهم اومدید؟
-اینجا خونه ی بردیاست؟ یا خونه ی شماست خانم هیوا؟
-میشه جواب بدید؟!
romangram.com | @romangram_com