#دنسر_پارت_112


-دوستش داری؟؟!

-نمیدونم... واقعا نمیدونم...

-نگران نباش... من بردیا رو بهتر از خودش میشناسم.

-اما این کافی نیست مامانی. میترسم...

-نترس عزیزم... نگران هیچ چیز نباش. من کنارتم.

نیم ساعت پیشش نشستم و از وجود عزیزش آرامش گرفتم. بعدش ازش اجازه گرفتم که به دیدن دوستام برم.

مامانی: برو ولی برای شام برگرد. بازم کارتون دارم.

من:چشم...





واقعا دلم برای ایران و دوستام و خل بازیاشون تنگ شده بود. دیوونه ها کلی ازم امضا و عکس گرفتن که بگن این خواننده هه یا این دنسره دوست ماس!! به قول خودشون این دختره واس ماس!

طبق گفته ی مامانی برای شام خونه بودم. وقتی شاممون رو خوردیم دوباره کنار هم توی سالن اصلی جمع شدیم. مامانی گفت:

-امشب میخوام برای هر کدومتون یه رازی رو بگم...


romangram.com | @romangram_com