#دنسر_پارت_11
-ببخشید شما منتظر کسی هستید؟
-نه چطور؟
-آخه... آخه اینجا چهار تا فنجون هست.
لبخندی که معنی شو نفهمیدم زد و گفت:
-هرکدومو که دوست داری میتونی بخوری!!
خجالت زده تشکر کردم. خم شد و یه فنجون قهوه برداشت و گفت:
-خب... من منتظرم.
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم:
-حوا ثنایی... دختر دوم حاج علی ثنایی و عاطفه محتشمی. 17 سالمه و توی رشته ی تجربی درس میخونم که البته علاقه ای بهش ندارم و به زور واردش شدم. و... همین دیگه
خانوم نامدار یا همون مادربزرگم به نقطه ای نامعلوم خیره شد و گفت:
-بیشتر از خانوادت بگو.
-خواهر بزرگترم 23 سالشه و ازدواج کرده. اسمش حوریه ست. و یه برادر کوچیکتر به اسم محمد دارم که 4 سالشه.
romangram.com | @romangram_com