#دنسر_پارت_107
-نچ بخور!
شکلاتمو زیر نگاه خیره ی بردیا خوردم و بعد شیرمو. در آخر هم کیک و آب پرتغالمو خوردم و گفتم:
-آخیش دستت درد نکنه!
یه جوری نگام میکرد. یه جور خیلی دوست داشتنی!!
من: چیه!؟
-نمیدونم چرا دوست دارم وقتی داری یه چیزی میخوری نگات کنم!
-مریضی بابا به خدا! بریم دیر شد.
بالاخره رسیدیم و دوباره تمرینای سفت و سخت شروع شد!
دو ماه گذشته بود و من هنوز توی هتل اقامت داشتم. با بردیا خیلی صمیمی شده بودم و تمرینای آوازمم دیگه رو به پایان بود. مامانی به فکر درست کردن کارای اقامت دائمم بود ولی مثل اینکه کار آسونی نبود. توی این مدت فهمیده بودم که بردیا هم اقامت نداره و چند وقت یک بار باید بره ایران. درست مثل من. و قرار بود این سفری که قرار بود به ایران باشه رو باهم بریم. بردیا باهام تماس گرفته بود و گفته بود امروز روزیه که ضبط داریم و من باید حسابی مراقب صدام میبودم. کارای رقصمم خیلی خوب پیش میرفت و به لطف همون کاباره باچند تا کارگردان خوب آشنا شده بودم و مشغول کار بودم. بردیا بهم پیشنهاد داده بود که یه گروه رقص واسه خودم جمع کنم و توی مسابقه های خیابونی و رسمی و ... شرکت کنم. میگفت توی این کار هرچقدر بیشتر شهرت داشته باشی درآمدت بیشتره. و این دقیقا همون چیزی بود که من به خاطرش این همه راه اومده بودم! و من خیلی بیشتر از اون چیزی که میخواستم و توقع داشتم به دست آورده بودم. تا اینجا که خدا خیلی هوامو داشته... از اینجا به بعدم بزرگه...
دیگه بردیا نمیومد دنبالم، خودم با ماشین خودم میرفتم. واقعا بدون وسیله سختم بود. همش احساس میکردم آویزونه بردیام.
با اینکه بارها توی این دو ماه وارد این اتاق شیشه ای و دربسته و خفه شده بودم اما بازم استرس داشتم. قبل از ضبط با بردیا یکم تمرین کردیم تا صداهامون گرم بشه بعد رفتم توی اتاقک و با شروع آهنگ متنی رو که حفظ کرده بودیم رو دو تایی همخوانی کردیم. نمیگم بی عیب و نقص بود. خیلی وسظش کات دادیم و بعضی جاها رو من چند بار خوندم تا همونی که کامی میخواست دراومد. اما در کل برای اولین آهنگ به قول بردیا خوب بود. وقتی داشتیم میرفتیم بردیا گفت:
-راستی هیوا... خانم نامداری زنگ زد و گفت کاراتونو اوکی میکنم سریع بیاید ایران کارتون دارم. منم ازش خواهش کردم تا تموم شدن این آلبوم بهمون وقت بده. فقط 1 هفته وقت داریم بایدفشرده کار کنیم. میتونی؟ مشکلی نداری؟
romangram.com | @romangram_com