#دنسر_پارت_106
با تعجب چشمامو باز کردم و گفتم:
-چی وُلی؟!
خندید و گفت:
-هیوُلی!!! (hivooli)
-بیشعور!! چیه؟!
پاشو اینارو بخور!
و یه کیسه داد دستم و درو بست و رفت نشست سمت خودش و چرخید کامل رو به روی من نشست!
من هنوز داشتم نگاش میکردم!
-بخور بریم دیگه!
بالاخره چشم ازش برداشتم و داخل کیسه رو نگاه کردم. شیر، آب پرتغال، کیک و... شکلاااااات!!!
با خوشحالی اول شکلات رو در آوردم و همون طوری درسته گاز اول رو زدم! خندید! تازه یادم افتاد اونم هست!
سریع شکلات رو گرفتم سمتش و گفتم:
-میخوری؟!
romangram.com | @romangram_com