#دنسر_پارت_102
-هیوا وقتی اون بالایی تو چشمای هیچ کس نگاه نکن!
-ولی یکی از اصول رقص عربی...
پرید وسط حرفم:
-خودم میدونم یکی از اصول رقص عربی اینه که توی چشمای تماشاچیات خیره شی ولی اینجا جاش نیست. به خاطر خودت میگم.
سرمو تکون دادم و دستمو از توی دستش کشدم بیرون و رفتم سمت پشت صحنه. یه شال حریر هم دور خودم نگه داشتم برای رقصم میخواستمش.
صدای کسی که روی صحنه بود میومد:
-امشب یه رقصنده ی ویژه داریم. رقص بلی چقدر طرفدار داره؟!
صدای دست و جیغا کر کننده بود و این نشون دهنده ی یه استقبال خوبه.
-به افتخار خانم هیوا...
همه دست زدن و من رفتم روی صحنه. استرس داشتم. ولی اصلا بهش توجه نمیکردم. با شروع آهنگ نرم شروع کردم به بازی کردن با شالی که دستم بود. وقتی آهنگ اوج گرفت شال رو پرت کردم و رقصمو به بهترین شکل انجام دادم. یهو نمیدونم چرا اما چشمام توی چشمای بردیا قفل شد و نتونستم جای دیگه ای رو نگاه کنم. قسمت آخر رقصم موهامو ریختم پایین و یهو با ضرب آخر آوردمشون بالا. بردیا لبخند محوی روی لباش بود. لبخند زدم و روی به جمعیت تعظیم کردم و با صدای دستاشون از صحنه خارج شدم. لباسای خودمو پوشیدم و موهامو همونجوری گذاشتم باز بمونه. از در که میخواستم بیام بیرون با بردیا سینه به سینه شدم. هول شدم. سریع یه لبخند زدم و گفتم:
-ببخشید اگه خیره شدم بهت. میخواستم ارتباط برقرار کنم ولی
انگشتشو گذاشت روی لبمو گفت:
-هیسسسس... عالی بودی.
romangram.com | @romangram_com