#دنسر_پارت_103
سرمو کشیدم عقب و گفتم:
-مرسی.
همون موقع مسعود هم اومد و گفت:
-تو چرا انقد خوبی؟!! ها؟؟ ها؟؟؟ هــــــان!!؟؟؟
بعدشم با خنده موهامو بهم ریخت و گفت:
-رئیس اینجا که عاشقت شده. گفت هرچقد بخواد بهش میدم هفته ای دو شب بیاد اینجا برقصه!
-خوبه!! بگو هروقت قرار بود آدم مهمی بیاد بهم زنگ بزنه همون موقع ها فقط میام. وگرنه رقصیدن توی اینجاهارو دوست ندارم.
-اوکی!
خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و منو بردیا رو تنها گذاشت. با همون لبخندی که روی لبش مونده بود گفت:
-فردا میام دنبالت.
-نه خودم میرم. تو که دیگه به تمرین احتیاجی نداری. برو به کارای خودت برس اینجوری راحت ترم.
-بالاخره منم بعد از چندوقت دوباره میخوام بخونم باید صدامو آماده کنم. این آلبوم برای من خیلی مهمه. الان واقعا دارم ریسک بزرگی میکنم. نمیدونم کارم بگیره یا نه. همه ی امیدم به تواِ...
-با اینکه برای این کار اینجا نیومدم ولی همه ی تلاشمو میکنم که موفق بشی.
لپمو کشید. با خنده دستشو پس زدم و ازش رد شدم. دلیل این ریتم تندتر از حد معمول قلبمو نمیفهمیدم!
romangram.com | @romangram_com