#دالیت_پارت_59

-سقط شد چند هفته بعد از دومين قرارمون تا مدت ها نمي دونستم خوني که ازم جدا شد بچه م بوده که بخاطر مواد سقط شده،ولي تو تي سي که بودم دکتر تشخيص داد و بهم گفت
-چيکار کردي نگار؟!تو به يکباره تموم دنياتو به آتيش کشيدي
-کارام هزار و يک دليل داشتن که زير يک دليل که ممانعت شما با ازدواجم بود قايم شده بود تا من اينطوري گند بزنم به همه چيز..اولين دليل هم عاشق عليرضا بودن بود که از قضا نامزد هم داشت،فکر مي کردم با رابطه با من به سمتم مياد
-تو خيلي بچه اي نگار،عليرضا ککشم نگزيده،نه تنها به سراغت نيومد ازدواج کرد و يه مدت بعد عروسيش هم رفت کانادا که هرگز دستشو رو نکني
وارفته نينا رو نگاه کدم و گفتم:
-عليرضا کاناداست؟!
-يکماه بعد عروسيش با زنش رفت،هرمان ميگفت مدت ها بوده که کاراشونو کرده بودن..منتظر عروسي بودن
دنيا جلوي چشمم سياه شد حتي قبل رابطمون؟!اون واقعا به خاطر اينکه موندني نيست منو قبول کرده بود و شريک قتل دنيام شد؟!پس چرا دوباره به سمتم اومد؟که مطمئن بشه کامل بدبخت شدم يا نه؟پست فطرت..عليرضا اوني نبود که من فکر مي کردم،اوني نبود که نشون مي داد،چرا آنقدر درونش با برونش فرق داشت؟فکر مي کردم بهتر از اون وجود نداره..نامرد نامرد نامردِ عوضي..چطور تونست اينکارو با من بکنه!من فقط نوزده سلام بود اون موقع،ناتو خوردم به معني واقعي کامل شد کوچکترين اميدم هم سوخت و خاکستر شد
تا نينا از در اتاق خارج شد با حرص به طرف تختم رفتم و تشکمو بلند کردم و تمام هروئيني که توي بسته بود رو با کارت اعتباريم روي ميز مرتب کردم و همه رو استنشاق کردم،همه رو کشيدم تو بينيم تا اُوِردوز کنم،ديگه خسته شده بودم،ديگه نميخوام زندگي کنم..به هيچ چيز جز اتمام دردهام فکر نمي کردم به بن بست زندگي خورده بودم و راهي جز پرواز براي گذر از اين وضعيت نمي ديدم..روي تخت دراز کشيدم و چشامو بستم
بـيـب..بـيـب..بـيـب...
چقدر سرم سنگينه!چشامو باز کردم ولي انگار چيزي نمي ديدم،دوباره چشامو بستم،دهنم تلخ زهرمار بود،من کجام؟!...بـيـب..بـيـب..صداي چيه!؟چشامو سعي کردم دوباره باز کنم..به اطرافم نگاه کردم اتاقي با چند تخت،سکوت محض..فقط صداي بوق هاي پيوسته و پشت سر هم،عبور گذرگاهي پرستارا مي تونست يک معني رو داشته باشه اونم ICU بود!
ناله وار گفتم:
خانم..خانم..؟
-هـيس،بله؟بله؟
چيشده؟چرا من اينجام؟!
-يادت نمياد؟مواد مصرف کردي تشنج کردي حالت بد شد...
-نـه!!!سرم درد ميکنه
-خيله خب الأن داروتو ميارم،بزودي به بخش منتقل ميشي
صداي مردي اومد که گفت:
هشياره؟
-سلام دکتر بله تازه بيدار شده
اومد بالا سرم چشامو با زور باز کردم و ديدمش تمام خاطرات اومد توي سرم توي گوشم مي پيچيد صداش!نگار..نگـار..نگــارکوچولـو...
-اميرعلي!

romangram.com | @romangram_com