#دالیت_پارت_54
تقويم از دست م افتاد،کت و شلوار دامادي تنش بود،صورت شيش تيغ کرده و مرتب..چقدر خوشگل شده!يعني عروسيشه؟!واي خداي من داره واقعا عروسي ميکنه!قلبم اشت مي ايستاد چطوري داره با غير من ازدواج مي کنه؟!!يعني فراموشم کرده؟!آنقدر براش بي ارزش بودم؟حس کردم گردش خون تو تنم کم شده و خون به مغزم نميرسه،پشتم مي سوخت انگار دارن هزاران هزار سوزن رو به پشتم فرو ميکنن
از ماشين خواستم پياده شم که هستي آرنجمو گرفت و گفت:
هستي-بازم ميخواي بري منت کشي؟
-عروسيشه!
هستي-نگار احمق نباش
صورتم خيس از اشک شد و گفتم:
-هستي من از غم دوريش ديوونه شدم اون پي تدارکات عروسيش بوده
هستي-پس چي؟اگر قرار بود اونم مثل تو باشه که الأن خوش و خرم در کنار همديگه بودين!
آرنجمو از دستش کشيدم بيرون و هستي صدام کرد ولي اعتنايي نکردم و رفتم سمت عليرضا..صداش کردم برگشت رنگش پريد،درست مثل اون روز توي دانشگاه نگاهم مي کرد با گريه گفتم:
-پست فطرت
عليرضا-نگار..!نگار..من...
با جيغ و صداي دورگه گفتم:
-تو چي؟!تو چــي؟مي دوني به من چي گذشت؟مي دوني کارم به کجا رسيد؟به جايي رسيدم که با قرص زنده م بعد تو داري عروسي مي کني؟!چطووور؟!!ميتوني اونقدر خجسته باشي که...
آروم گفت:
عليرضا-فکر کردي حال من خوبه؟
با حرص و دندون قروچه گفتم:
-از سر و قيافه ت که خوبي مي باره!اون که بازي رو باخته منم..من احمـق
عليرضا با حرص و صدايي که سعي به خفه کردنش داشت گفت:
عليرضا-مگه من ازت خواستم؟من اومدم دنبالت؟من خواستم اين راهو انتخاب کني؟تو گفتي مسئوليتش همه جوره گردن خودم،تو گفتي از زندگيم ميري بيرون و فراموشم ميکني،مگه اينا حرفاي تو نيست،حالا منم به روز سياه نشوندي طلبکاري من تاوون کاري که باهام کردي رو از کي بگيرم؟!
-از عرضه اي که نداشتي،تو اون دختره ي ايکبيري رو به من ترجيح دادي اين کاريه که کردي توجيه نکن،تو هم قدر من اين وسط مقصري
عليرضا-بهت که گفتم من نامزد دارم..من زندگي...
با گريه پريدم تو حرفش و گفتم:
-ظس چرا دوباره اومدي دنبالم لعنتي؟که ذره ي آخرِ جونمم بگيري؟که بري دنبال هوست؟من عشقمو بهت دادم تمام مهر و محبتمو نثارت کردم..تو نامردي..نامــرد..اي کاش که يه روز به حال من بيفتي علي،کاش اون روز منم کنارم يکي مثل تو رو داشته باشم و تو از عشق من آتيش بگيري مثل حالي که الأن من دارم
romangram.com | @romangram_com