#دالیت_پارت_53
-فکرشو از سرم ميندازه؟
هستي-آره من داشتم سر زن بابام ديوونه مي شدم ولي همين قرص نجاتم داد
قوطي قرص رو سريع از دست هستي قاپيدم و بازش کردم و يکي برداشتم خوردم و گفتم:
-اگر حالم بهتر شد مي گم بازم برام بخري،از داروخونه که مي خري بايد نسخه هم داشته باشي؟
هستي-داروخونه؟!مگه دکتر تجويز کرده..!؟
-پس کي تجويز کرده؟
هستي-اينا دست سازه
-يعني گياهيه؟!
هستي-گياهي؟نمي دونم!!...
با خوردن چنتا قرصي که هستي برام گذاشته بود حالم خيلي بهتر شده بود ولي وقتي اثرش مي رفت ديگه اون حال اول رو نداشتم،بعد از اون روز چند بار ديگه از هستي خواستم بره برام از اون قرصا بگيره و بياره..وقتي خونواده ميديدند حالم بهتره فکر ميکردن قرصاي روانپزشکمو مي خورم و...نميدونستن که اينا همه اثرات قرصاي هستيِ
اونقدر نرفته بودم دانشگاه که از طرف آموزش دانشکده و آموزش کل احضارم کرده بودن بيام و تکليفمو روشن کنم..هستي اومد دنبالم و با هم راهي دانشگاه شديم،توي راه هستي خواست بنزين بزنه..توي پمپ بنزين نگه داشته بود و منتظر بوديم تا نوبتمون بشه که ديدم يه ماشين مشابه ماشين عليرضا تو يه رديف ديگه تو صف وايساده به هستي گفتم:
-اون عليرضاست؟
هستي به طرفي که اشاره کرده بودم نگاه کرد و گفت:
-مگه هرکي از اين ماشين داشته باشه عليرضاست؟!بعدشم اين ماشين عروسه
-عليرضا بهم گفته بود قراره دو ماه ديگه عروسي کنه الأن هم دوماه از اون موقع گذشته
-لابد فک ميکني اينم ماشين عروسيشه؟!
-نميدونم ولي اگه عروسيش بود ما رو هم دعوت مي کرد!
-بويژه تو رو نه؟
هستي يه سيگار MORE آتيش زد و گفت:
هستي-عاشق پيشه پسره باکمالات تو ازت سوءاستفاده کرده رفته با دختر فاميلشون عشق و حال..از سرت بيرون کن فکر و خيالشو
-تقويم داري تو ماشين؟!
هست در داشبورد رو باز کرد و از تو خرت و پرتا يه تقويم کوچولو برداشت داد دستم تا اومدم نگاه کنم هستي با تعجب گفت:
-نگــار!!واقعا عليرضاست!!!
romangram.com | @romangram_com