#دالیت_پارت_51

-من چرا خام حرفات شدم!عين خر تو گل گير کردم..نگار حالم اصلا خوب نيست،هيچ چيز سر جاش نيست اي کاش زمان به عقب بر مي گشت...
به عليرضا نگاه کردم و گفتم:
-علي بيا همه چيزيو بذاريم و بريم
عليرضا-«با لبخند مليحي که ديوونه م ميکرد گفت»فکر بدي هم نيستا!
-تو هم موافقي؟
عليرضا-آخه کجا بريم دختر خوب؟
-هرجايي جز اينجا
-نگار چرا اينقدر کارتوني فکر ميکني؟!من يه بار با طناب بچه بازي هاي تو توي چاه افتادم ميخواي که همه بفهمن قطعا بين من و تو چيزي بوده؟!؟!
-بعد چند وقت که آب ها از آسياب افتاد همه سعي ميکنن ما رو بپذيرن..چون چه بخوان چه نخوان ما با هميم و ...
-نگار،من نامزد دارم خير سرم..که دخترخاله ام هم هس!من مسئوليت دارم،دو تا بيمارستان روي تعهدات من حساب باز کردن
با حرص و خشم گفتم:
-اونقدر يادم نيار که يکي توي زندگيت هست
-چون هست و تو نميبيني!
سيگار ديگه اي روشن کرد و پک سنگين و عميقي زد و گفت:
عليرضا-تو خونواده ي ما همه همينطورن همه با فاميل ازدواج ميکنن چه بخوايم چه نخوايم!!
-بدون عشق و دوست داشتن؟!
-تو رو خدا حرفاي اميرعلي رو تحويل من نده که حفظ حفظم..خونواده ها تصميم ميگيرن نه جوونا همونطور که من نتونستم مقابلشون بايستم
بلند شدم باز با استيصال نشستم و با عصبانيت گفتم:
-تو نميخواي که مقابلشون بايستي،من حق توأم و تو نميخواي از حقت دفاع کني دست رو دست گذاشتي تا خواسته هامون دود بشه بره هوا
عليرضا-چه حقي نگار؟!حق دستبرد؟درست درازي به دختر مردم؟!
-دختر مردم؟!من زنتم
عليرضا از جا بلند شد و خاکستر سيگارشو تکوند و به ميز کنار تخت تکيه زد و حين پک زدن گفت:
-انگار تو خارج از باغي،انگار نه انگار که نصف قضيه خونواده ي توئه!

romangram.com | @romangram_com