#دالیت_پارت_50
به بالاي تخت تکيه داده بود و منم سرمو رو سينه ش گذاشته بودم و دست ميکشدم رو بدنش و نازش ميکردم و اونم داشت به سيگارش پک ميزد و موهامو ناز ميکرد و به يه نقطه ي مبهم خيره شده بود..
به بالاي تخت تکيه داده بود و منم سرمو رو سينه ش گذاشته بودم و دست ميکشدم رو بدنش و نازش ميکردم و اونم داشت به سيگارش پک ميزد و موهامو ناز ميکرد و به يه نقطه ي مبهم خيره شده بود...
-علي سيگار نکش
عليرضا سرمو بوسيد و گفت:
عليرضا-نگار چيکار کنيم؟!عقلم به جايي نميرسه،نميتونم سمانه رو پس بدم
،فاميليم،مادرم نميذاره،آبرومون به خطر مي افته،مادرت اينا هم که اين جريان رو ببينن تو رو به من نميدن،هيچ چيز سر جاش نيس4-فکر ميکردم فراموشم کردي
عليرضا-چطوري؟طي دو روز اونقدر به جونم عشقتو نثار کردي که وقتي رفتي رواني شدم«نگران نگاهم کرد و گفت»چرا اينقدر لاغر شدي؟!
-غصه ي دوري تو داغونم کرد
منو بيشتر تو آغوشش کشيد و گفت:
-نگار سه ماه در برابر يه عمر ناچيزِ،سه ماه هم نتونستيم دور باشيم
-علي بذار همينطور بمونيم..
-نگار!چي ميگي؟!
از بغلش دراومدم و ملافه رو روي خودم کشيدم و روبروش نشستم و گفتم:
-علي هيچ چيزي نميخوام..همين کافيه برام..!
-دو ماه ديگه عروسيمه
نگار ميفهمي؟!سمانه زنم ميشه
با بغض عليرضا رو نگاه کردم و گفت:
-تو الأن هم نميتوني تحمل بکني چه برسه که سمانه زنم بشه
-دعوا راه بنداز بهونه بيار
کلافه گفت:
-نگــار!!؟
با گريه گفتم:
-منو از خودت جدا نکن علي بستمه
romangram.com | @romangram_com