#دالیت_پارت_5

وقتي هم اينارو ميگفتم مامانم ميگفت:«از بس که تو ميگي نميذاري هيچکس بياد،من هرچي خواستگار دارم شماها رد ميکنين؛هي بيان بيان..گفتيم چه آش دهن سوزي هستن خب بيان»
عليرضا آش دهن سوز نبود،اصلا ازش خوشم نمي اومدفقط ميخواستم پاش برسه خونمون!برات مسخره است تو کتت نميره حرفام،تو کت هيچکس نميره چون جاي من نيستين؛لبهامو روي هم فشردمو به در و ديوار نگاه کردم و ادامه دادم
دفعه هاي بعدي کافي بود تا خود پسره بياد جلو تا روزگار من و پسره سياه بشه،اگر مادرش مي اومد جلو مامانم که با بدترين شيوه بنده ي خدا رو دک ميکرد.
«عليرضا خسته و درمونده نشست رو مبل و آرنجاشو گذاشت رو پاهاشو خم شد سمت پايين و سرشو جوري که صورتمو ببينه بالا آورد و از پايين نگام کرد»
بعد که دليل ميخواستي،يکي سنش کمه يکي زيادِ يکي چون دانشجوِ يکي شغلش شغل نيس!يکي قدش کوتاهه يکي خيلي بلندِ درازا عقل ندارن...!!!بابا مگه من نبايد انتخاب کنم؟!نبايد تصميم بگيرم؟!عليرضا منو نميبينن،من ميخوام خودم براي زندگيم تصميم بگيرم،خودم،خودم،خودم...من بايد بگم.
مامانم خيال ميکنه خودش ميخواد شوهر کنه ميره پسره رو ميبينه حرف ميزنن جواب رد هم ميده بعد دو سه ماه که ميگذره تازه ميگه يکي اومده بود اينطوري بود گفتم نه!!!!
از اينکه منو نميبينن پر از کينه ام و حرص،انگار من حقي تو زندگي ندارم،من حق خودمو ميخوام،باشه ازدواج نميکنم اصلا داغشو به دل همشون ميذارم ولي خودم انتخاب ميکنم با کي باشم
از اينکه ديگران براي آينده ام تصميم گرفتن و من حرص خوردم خسته ام،بذار تمومش کنم تا وقتي به يکي ميگن نه خوشحال باشم.
عليرضا بلند شده بود و حين حرف زدنم دور و برم قدم ميزد،رفت روي لبه ي تخت نشست و آروم درحالي که سر به زير بود گفت:
-قسمت نبوده
با حرص گفتم:
-قسمتو جواب خونوادم تعيين ميکنه
توجيه گرانه گفت:
-حتما به صلاحت نبودن
به عليرضا با يه حالت خاص که يعني همون خر خودتي نگاه کردم و گفتم:
عليرضا من نوزده سلامه فقط دوبار وقتي که بابام زنده بود خواستگار داشتم مابقيشون توسط خونوادم از ميدون اوت شدن.وقتي ميشنوم دوستام از خواستگاراي مختلفشون حرف ميزنن و آخر ميگن:«نگار؟!تو چرا خواستگار نداري؟!»انگار تير ميره تو قلبم،براي تو که پسري اين حرفا معني نداره واسه اون دختري هم که آزاد و بيخيال امر و نهي دين و ايمونِ هم اين حرفا معني نداره،براي دختري عين من که تو چهارچوبِ مثل من روياپرداز بوده،مثل من دعا و ثنا کرده اين حرفا يعني معني....
عليرضا پاکت سيگار خارجي و مشهور و گرون قيمت Dunhillش رو از رو گل ميز کنار تخت برداشت و رفت کنار پنجره و يکيش رو روشن کرد وبرگشت بمن نگاه کرد که گفتم:
-سيگار نکش؛تو مثلا يه پزشکي،داري دو دقيقه از عمرتو کم ميکني.
با صداي بم و آروم مردونه ش گفت:
-علمتو برا خودت نگه دار،اين همه درس خوندي عقلت قد بچگي هاتم نميرسه،حداقل بچه که بودي يه حرفيو که بهت ميزديم تو سرت ميرفت اونقدر احمقي که اين قضايا باعث شده هم کور باشي هم کر
-دوست هرماني ديگه،مثل اون فکر ميکني..
عليرضا برگشت نيم نگاهيي بهم کرد و پوزخندي زد و گفت:
-هر کي عاقلانه فکر کنه از نظر تو بي منطقِ

romangram.com | @romangram_com