#دالیت_پارت_46
مامان-عين مار مي مونه،تا يکي باهاش يه رفتاري ميکنه که ميلش نيس تا نيششو نزن ول نميکنه
مريم-شايد واقعا کار داشته..!
مامان-چه کاري؟مگه کاري هم ميکنه؟!دست به سياه و سفيدم نميزنه،خانوم هفته اي يبار کارگر داره!پولاي بچه ي منو اينطوري به باد ميده،خيال کردي مدير اجرايي يه شرکت کم درآمدشه؟!کو دمبه هرمان؟همه رو همين سليطه خانوم به باد ميده
مبين-عمه با من بازي ميکني؟
به مبين نگاه کردم و جوابشو ندادم که گفت:
مبين-عمه ازين بازي ها نه من بلد نيستم
-کدوم بازي؟!!!
مبين-همين که نگاه ميکني من بايد حدس بزنم منظورت چيه ديگه!
مامان-بيا بچه هم فهميد تو يه مرگيت هس
-دستت درد نکنه مامان جون
مريم-مبيــن!برو کارتون نگاه کن چيکار عمه داري؟مگه همسن توِ؟!
مبين-آخه آنيسا و رادين رفتن من حوصله م سرميره
مامان و مريم رفتن آشپزخونه و من هم با افکارم تنها موندم بعد چند دقيقه مبين گفت:
مبين-عمه ميگن تو ديوونه شدي راسته؟!
لبخندي بهش زدمو گفتم:
-تو فکر ميکني راسته؟
مبين-نه آخه ديوونه ها گاز ميگيرن ما تو کوچمون يه ديوونه داشتيم همه ي بچه ها رو گاز ميگرفت ولي تو فقط نگاه ميکني...
مريم که تو چهارچوب در ماتش زده بود داد زد:
مريم-مبــين!!!بي ادب
مبين-آخه زن عمو ميگفت!!
-چي ميگفت؟!
مريم دست مبين رو گرفت و از جلوي من بلندش کرد و مبين هم با لجاجت گفت:
مبين-ماماني،ماماني تقصير توِ ديگه!
romangram.com | @romangram_com