#دالیت_پارت_3

با عصبانيت داد زد:
-تو غلط اضافه ميکني،منِ احمق چرا اول بسم ا... به هرمان نگفتم که دردونه تون زده به سرش؟!چرا قبول کردم بيارمت اينجا؟!استغفرا...
کار شيطون بود،من نامزد دارم نگار.
-تو که دختر نيستي،نامزدت از کجا ميفهمه با يه زن ديگه بودي؟!
يکه خورده و تأکيدي گفت:
-خدا که هست!
پامو زمين کوبيدمو گفتم:
-من زنتم،الأن زنتم،خدا ميدونه که محرمتم.
توجيه گرانه تو چشمام نگاه کرد و گفت:
-خيانت خيانتِ.
حق به جانب سينه مو صاف کردم و گفتم:
-وقتي زنت شد خيانتِ،اون الأن در حد يه نشونِ.
عاصي شده نگام کرد و بعد خيلي جدّي و با جذبه گفت:
-پاشو جمع کن بريم.
با لجبازي و تخسي گفتم:
-گفتم که اگه بري ميرم سراغ يکي ديگه!!
-تو غلط کردي که ميري سراغ يکي ديگه،آنقدر اون حس لعنتيت بهت فشار مياره؟!
با بغض و گريه گفتم:
-من هوسي در سر ندارم،ميخوام يه عمر زندگيمو تو دو روز خلاصه کنم،به تو چه ربطي داره؟!زندگي منه،احساس منه،ميخوام با تو تجربه کنم ولي اگر تو نباشي يکي ديگه رو پيدا ميکنم.
با حرص گفت:
-بعد نون و نمک خوردن سر سفرتون،نمکدون شکوندن وام انسانيت نيست.
موهامو از قسمت جلوي سرم محکم تو دستم گرفتم و با حرص درحالي که دندونامو رو هم ميفشردم گفتم:
-من راضي،تو راضي،گور باباي ناراضي

romangram.com | @romangram_com