#دالیت_پارت_14

با جديت دفترمو تو دستام سفت گرفتمو گفتم:
-معلومه علـي
عليرضا يکه خورده گفت:
-مگه تو شعر ميگي؟!
-ميشه نگم؟!منِ روياپرداز و احساسي و عاشق پيشه
عليرضا لبخندي زد و گفت:
-بخون ببينم
عليرضا لبخندي پر رنگ زد و دراز کشيد..بالاسرش نشستم..خوندم:
نميترسم از عشق
اگه اين دل رسوا شِه
اگر قراره قلبم فداي چشماي تو شِه
نميترسم از اينکه
قصه ي عشقم مثل فرهاد شِه
به عشقت راه خدا رفتم
به سمت کعبه دل
به هرجا که خدا ديدم
تو رو از خدا خواستم
يه بند سبز از سوز
به ضريح دلم بستم
به نيت رسيدن به تو
خودمو نذر خدا کردم
براي به تو رسيدن عشقم
هر دم خداخدا کردم

romangram.com | @romangram_com