#داغدیدگان_پارت_98
وای که چقدر مریم بانو عقب مانده بود...چاقو را کنار گوجه ها رها کرد وشروع به سوال پرسیدن کرد ..فعلا بحث داغ دیدار مریم وابولفضل ان هم در خفا از سالاد درست کردن واجب تر بود
-چی ..؟کی باهاش حرف زدی ..؟چی گفتین ..؟اصلا چی گفت ..؟خواستگاری کرد ..؟
-اوف مامان ..چته تند تند می پرسی ..؟دونه به دونه بپرس ..اره چند باری باهاش حرف زدم ..یکیش رو که خودت گذاشتی تو کاسه ام ..همون دفعه که حالم سر خاک خراب شد ..یه بار هم تو کوچه جلوم رو گرفت وگفت اومده به شخصه با هام حرف بزنه ..وقتی هم جواب نه رو شنید گفت منتظر میمونه ..
دل مریم بانو با شنیدن کلمه به کلمه ی حرفهای فروغ دوباره به مالش افتاد ونیشش شل شد ..عجب شاه پسری بود ابولفضل ..کاش خدا دامادی مثل او را نصیبش میکرد ..
-الهی بگردم ..چه پسر خوبیه ...
-مـــــامــــآن...
فروغ بود که تشر رفت ..ومریم بانو هم با رکی جواب داد ..
-چیه ..؟مگه دروغ میگم ؟..ببین چقدر خاطرت عزیزه که بعد از اون همه رفتن واومدن وجواب رد شنیدن بازهم گفته منتظرت میمونه ...الهی ...
ولبخند دندان نمایی روی لبهایش نشست که فروغ را عصبانی کرد ..
- پیش خودت خیالات نباف مامان..من دیگه قید شوهر کردن رو زدم ..
مریم بانو چنگی به گونه اش زد
-وا مگه میشه ..؟
romangram.com | @romangram_com