#داغدیدگان_پارت_96
ابولفضلِ این روزها بیشتر از همیشه امیدوار است ..امیدوار اینکه روزی بتواند فروغ را مال خود کند ..فعلا که همین شادی های اندک فروغ وتغیراتش غنیمتی ست با ارزش برای ابولفضل امید از دست داده ...مژده ی وصل ووصال یار حقیقتا ابولفضل را سر از نو زنده کرده ..
فروغ این روزها روشن می پوشد ..نمیشود بگویی شاد اخر هنوز هم خروار خروارغم به دوش دارد ..ولی عجیب به خودش امده ..اصلا انگار منتظر همین تلنگر بود تا به خود بیاید ..یک نفر که مثل پدر مستانه ...یا یک سیلی محکم اورا از قه قرایی که در ان غرق بود نجات دهد ..هرچند که سیلی فروغ به ناحق روی گونه ی امیرحسین نشست ..
مریم بانو هم از خوشحالی در اسمانها سیر میکند ..اصلا نمی فهمد روی زمین است یا عرش خدا ..دائم سجده ی شکر به جا می اورد ..
نمیداند چه بلایی سر فروغ امده که از این روبه ان رو شده فقط میداند که فروغ به راستی تغیر کرده ..وهمین جای شکر دارد ..لبخند یک لحظه هم از لبان مریم بانو جدا نمیشود ..امید زیادی هم به ازدواج مجدد فروغ پیدا کرده ...
-فروغ مادر ..؟
فروغ سر از قابلمه ی قرمه سبزی بلند کرد ..
-هوم ...
-میگم ...؟
حرفش را جوید ..نمیدانست بگوید یا نه ..مانده در دو راهی ...
فروغ در قابلمه را با حوصله گذاشت ودست به سینه به سمت مادرش چرخید ..مریم بانو مردد گوجه ها را خرد میکرد ..
-چیه مامان ..؟
-میگم ...حالا که ...حالا ..
romangram.com | @romangram_com